پارت ۲
دیگه دیدن سانزو داره پر رو میشه شوتش کردم پایین ... باید خودمو به کنسرت برسونم
باران : من رفتم
سانزو : کجا
باران : من کجا میرم اصولا
سانزو: مسابقه ، مدلینگ، باشگاه ،
باران : همین دیروز بهت گفتم
سانزو : آها میری ... میری کنسرت ؟
باران : اره فعلا میبینمتون
سانزو : باران
باران : ها
لباسم مناسب بیرون بود فقط کیفم رو ورداشتن با وسایلم
سانزو : چند تا بیلیت بهم بده
من : بیا سه تا بیلیت
سانزو : یدونه کمه برای ساکورا
من : اوه داره ... فعلا
بعد باران رفت و سوار ماشینش شد
ریندو : باران میگم اسمش آشنای ی خوانندست
سانزو : آره بلند شید بریم این بیلیت برای ردیف جلوعه
ران: اون... یکی از خواننده های مورد علاقه ی منه
ریندو : منم
بعد اونا اومدن من به لباس سربازی مشکی پوشیده بودم... و ی رژ فقط داشتم رفتم رو استیج نورا خواموش مودن هنوز کسی متوجه من نشده بود نگاه کردم اونا واقعا اومده بودن ... عجیبه ...
باران : سلام دوستان ... آماده اید امشب توکیو رو بترکونیم ؟
همه : اره ! با داد
باران : این صدا برای بیدار کردن اژدها ها کافی نیست
همه : آرههههه.... یین ی اژدهای دیجیتالی مشکی از راست بلند شد ... یانگ یدونه سفیدش از چپ بلند شد اینا رفتم با هم مخلوط شدن که یهو ی انفجار نوری شد و باران اومد رو صحنه و ی اهنگی خوند بعد که تموم شد چراغا خواموش شد و همه دست زدن
ران : عالی بود
ساکورا : مثل همیشه... یالا بیاین بریم ببینیمش
ران از باران فیلم گرفته بود همه گرفته بودن اونا رفتن سمت پشت صحنه ولی بادیگارد ها راشون ندادن
من : بزارید رد شن
بادیگارده: اما خانم
من : آشنا هستن مشکلی نداره
اونا اومدن پیشم سانزو بغلم کرد منم یکم تو بغلش موندم بعد از بغلش در اومدم
ران دیدم لپاش قرمزه اومد جلو و عکس پشت زمینمو داد بهم
ران : میشه ... برام ... ا... ا .. امضاش کنی
ازش گرفتم و امضاش کردم دادم بهش
ران : م... ممنونم
باران : خواهش میکنم
ران عکسو گذاشت تو جیبش
سانزو : هستید حالا بریم بیرون گردی
همه موافق کردن رفتیم ی چند تا پاساژ گشتیم که دوتا پسر ۱۵ یا ۱۶ ساله اومدن باهام عکس انداختن نمیدونم چرا اون پسره ران داشت بد نگاهشون میکرد رفتیم کلی گشتیم و من داشتم راه می رفتیم که ی پسره اومد
پسره رو به ساکورا : ببخشید خانم شما متحلید ؟
ساکورا : من ...
ریندو کمرشو بغل کرد رین : بله آقا با همسرم کاری دارین ؟
اون مرده رفت
ساکورا : ریندو ...
ریندو : برام اهمیت نداره که کسی بفهمه ساکورا ... نمیتونم بزارم مردن همینطور هرچی میخوان بگن
باران : شما با هم رابطه دارید
ریندو : اره ... چند ماه پیش ساکورا رو تو ی دعوا دیدم بعد از هم خوشمون اومد و با هم شدیم دیگه
ران : پس اون خانم ایشون بوده
باران : خیلی خب نقش بازی کردین تو خونه ی ما
ران # ریندو # سانزو #
باران : من رفتم
سانزو : کجا
باران : من کجا میرم اصولا
سانزو: مسابقه ، مدلینگ، باشگاه ،
باران : همین دیروز بهت گفتم
سانزو : آها میری ... میری کنسرت ؟
باران : اره فعلا میبینمتون
سانزو : باران
باران : ها
لباسم مناسب بیرون بود فقط کیفم رو ورداشتن با وسایلم
سانزو : چند تا بیلیت بهم بده
من : بیا سه تا بیلیت
سانزو : یدونه کمه برای ساکورا
من : اوه داره ... فعلا
بعد باران رفت و سوار ماشینش شد
ریندو : باران میگم اسمش آشنای ی خوانندست
سانزو : آره بلند شید بریم این بیلیت برای ردیف جلوعه
ران: اون... یکی از خواننده های مورد علاقه ی منه
ریندو : منم
بعد اونا اومدن من به لباس سربازی مشکی پوشیده بودم... و ی رژ فقط داشتم رفتم رو استیج نورا خواموش مودن هنوز کسی متوجه من نشده بود نگاه کردم اونا واقعا اومده بودن ... عجیبه ...
باران : سلام دوستان ... آماده اید امشب توکیو رو بترکونیم ؟
همه : اره ! با داد
باران : این صدا برای بیدار کردن اژدها ها کافی نیست
همه : آرههههه.... یین ی اژدهای دیجیتالی مشکی از راست بلند شد ... یانگ یدونه سفیدش از چپ بلند شد اینا رفتم با هم مخلوط شدن که یهو ی انفجار نوری شد و باران اومد رو صحنه و ی اهنگی خوند بعد که تموم شد چراغا خواموش شد و همه دست زدن
ران : عالی بود
ساکورا : مثل همیشه... یالا بیاین بریم ببینیمش
ران از باران فیلم گرفته بود همه گرفته بودن اونا رفتن سمت پشت صحنه ولی بادیگارد ها راشون ندادن
من : بزارید رد شن
بادیگارده: اما خانم
من : آشنا هستن مشکلی نداره
اونا اومدن پیشم سانزو بغلم کرد منم یکم تو بغلش موندم بعد از بغلش در اومدم
ران دیدم لپاش قرمزه اومد جلو و عکس پشت زمینمو داد بهم
ران : میشه ... برام ... ا... ا .. امضاش کنی
ازش گرفتم و امضاش کردم دادم بهش
ران : م... ممنونم
باران : خواهش میکنم
ران عکسو گذاشت تو جیبش
سانزو : هستید حالا بریم بیرون گردی
همه موافق کردن رفتیم ی چند تا پاساژ گشتیم که دوتا پسر ۱۵ یا ۱۶ ساله اومدن باهام عکس انداختن نمیدونم چرا اون پسره ران داشت بد نگاهشون میکرد رفتیم کلی گشتیم و من داشتم راه می رفتیم که ی پسره اومد
پسره رو به ساکورا : ببخشید خانم شما متحلید ؟
ساکورا : من ...
ریندو کمرشو بغل کرد رین : بله آقا با همسرم کاری دارین ؟
اون مرده رفت
ساکورا : ریندو ...
ریندو : برام اهمیت نداره که کسی بفهمه ساکورا ... نمیتونم بزارم مردن همینطور هرچی میخوان بگن
باران : شما با هم رابطه دارید
ریندو : اره ... چند ماه پیش ساکورا رو تو ی دعوا دیدم بعد از هم خوشمون اومد و با هم شدیم دیگه
ران : پس اون خانم ایشون بوده
باران : خیلی خب نقش بازی کردین تو خونه ی ما
ران # ریندو # سانزو #
۴.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳