پارت ۳
باران : خیلی خوب تو خونه ی ما نقش بازی کردین
ریندو: قرار بود به وقتش بهتون بگیم ولی حالا زود تر شد
راه رفتیم منو سانزو رسیدیم خونه و بقیه رفتن ... تمام فکرم پیش اون پسره ران بود ... برادر بزرگ ... خیلی بامزست... وایسا نه نه من دارم چی میگم بیخیال ... سانزو خوابید ولی من نه سرم خیلی درد میکرد واسه همین رفتم سمت قرصایی که سانزو برای سر درد من درست کرده بود ... انقدر قوی بودن که خودش نمیخورد منم اینا رو میخوردم چون اون آرامبخش ها دیگه روم اثر ندارن انقدر ازشون خوردم دوتا دونه ازش خوردن که یهو احساس کردم سرم گیج رفت و یهو خودم نبودم ولی دوباره عادی شدم
باران : عجیبه
رفتم اتاقم و رو متن آهنگ بعدیم تمرکز کردم ... تا فردا صبح ساعت شیش که زنگ خونه زده شد ... دیدم سانزو داره تو اتاقش قر قر میکنه که نره درو باز کنه ... رفتم که تاکئومی نی و سنجو رو دیدم
باران : سلام نی سان ...
تاکئومی : سلام باران
سنجو : سلام نه سان
ی سر به نشونه ی سلام تکون دادم
تاکئومی: باران من ب چند وقت خونه نیستم واسه همین سنجو رو آوردم ی چند وقت پیش شما دوتا بمونه
باران: البته
سنجو اومد تو خداحافظی کردیم که سانزو اومد پایین تا سنجو رو دید اخماش رفت تو هم سنجو هم سرشو با شرم انداخت پایین
سانزو : باران ی لحظه میای باید باهات حرف بزنم
به سنجو گفتم بره بشینه و با سانزو رفتم اتاقش
سانزو : اون اینجا چیکار میکنه
باران : نی سان گفت که ی چند وقت خونه نیست و آوردش پیش ما بمونه
سانزو : خوشم میاد میدونی من دوست ندارم اون کنارم باشه
باران : اون هم خواهر ماعه ... بعد مرگ مامان و کشته شدن اون پیری فقط ما براش موندیم نمیتونن بزارم تو کوچه و خیابون بمونه که
سانزو : و یادته که همون کاری کرد صورت من اینطوری بشه نه ... نکنه کور شدی این زخما رو نمیبینی ... با داد *
باران: هاروچیو صداتو برای من بالا نبر ... اون بچه بود و ترسیده نمیدونست چیکار کنه ... و بعدشم هزار بار ازت معذرت خواهی کرده
سانزو : میدونم نمیتونیم خونه تنهاش بزاریم یا تو کوچه بزاریمش فقط ... فقط از من انتظار نداشته باش باهاش خوب باشم
باران : من هیچ وقت همچین انتظاری ندارم سانزو
بعد بغلش کردم
باران : و همون طور که گفتم این زخما چیزین که تورو خواص میکنن... و من دوسشون دارم
سانزو متقابل بغلم کرد سانزو : ممنونم خواهر
سانزو آماده شد بره پیش مایکی ماموریت بگیره منم رفتم پیش سنجو
باران: خواهر کوچیکه ی احمقم چطوره؟
سنجو : خوبم خواهر ... میگن ... نه سان ... تو رئی ...
که دستمو به عنوان هیس گذاشتم رو لبم
سنجو : منم میتونم عضو گنگ بشم
یکم فکر کردم بعد سرمو به نشونه ی اره تکون دادم
سنجو: ایول
سانزو رفت باهاش خداحافظی کردم
که گوشیم زنگ خورد ... کی میتونه باشه ؟ ...
ران # ریندو # سانزو #
ریندو: قرار بود به وقتش بهتون بگیم ولی حالا زود تر شد
راه رفتیم منو سانزو رسیدیم خونه و بقیه رفتن ... تمام فکرم پیش اون پسره ران بود ... برادر بزرگ ... خیلی بامزست... وایسا نه نه من دارم چی میگم بیخیال ... سانزو خوابید ولی من نه سرم خیلی درد میکرد واسه همین رفتم سمت قرصایی که سانزو برای سر درد من درست کرده بود ... انقدر قوی بودن که خودش نمیخورد منم اینا رو میخوردم چون اون آرامبخش ها دیگه روم اثر ندارن انقدر ازشون خوردم دوتا دونه ازش خوردن که یهو احساس کردم سرم گیج رفت و یهو خودم نبودم ولی دوباره عادی شدم
باران : عجیبه
رفتم اتاقم و رو متن آهنگ بعدیم تمرکز کردم ... تا فردا صبح ساعت شیش که زنگ خونه زده شد ... دیدم سانزو داره تو اتاقش قر قر میکنه که نره درو باز کنه ... رفتم که تاکئومی نی و سنجو رو دیدم
باران : سلام نی سان ...
تاکئومی : سلام باران
سنجو : سلام نه سان
ی سر به نشونه ی سلام تکون دادم
تاکئومی: باران من ب چند وقت خونه نیستم واسه همین سنجو رو آوردم ی چند وقت پیش شما دوتا بمونه
باران: البته
سنجو اومد تو خداحافظی کردیم که سانزو اومد پایین تا سنجو رو دید اخماش رفت تو هم سنجو هم سرشو با شرم انداخت پایین
سانزو : باران ی لحظه میای باید باهات حرف بزنم
به سنجو گفتم بره بشینه و با سانزو رفتم اتاقش
سانزو : اون اینجا چیکار میکنه
باران : نی سان گفت که ی چند وقت خونه نیست و آوردش پیش ما بمونه
سانزو : خوشم میاد میدونی من دوست ندارم اون کنارم باشه
باران : اون هم خواهر ماعه ... بعد مرگ مامان و کشته شدن اون پیری فقط ما براش موندیم نمیتونن بزارم تو کوچه و خیابون بمونه که
سانزو : و یادته که همون کاری کرد صورت من اینطوری بشه نه ... نکنه کور شدی این زخما رو نمیبینی ... با داد *
باران: هاروچیو صداتو برای من بالا نبر ... اون بچه بود و ترسیده نمیدونست چیکار کنه ... و بعدشم هزار بار ازت معذرت خواهی کرده
سانزو : میدونم نمیتونیم خونه تنهاش بزاریم یا تو کوچه بزاریمش فقط ... فقط از من انتظار نداشته باش باهاش خوب باشم
باران : من هیچ وقت همچین انتظاری ندارم سانزو
بعد بغلش کردم
باران : و همون طور که گفتم این زخما چیزین که تورو خواص میکنن... و من دوسشون دارم
سانزو متقابل بغلم کرد سانزو : ممنونم خواهر
سانزو آماده شد بره پیش مایکی ماموریت بگیره منم رفتم پیش سنجو
باران: خواهر کوچیکه ی احمقم چطوره؟
سنجو : خوبم خواهر ... میگن ... نه سان ... تو رئی ...
که دستمو به عنوان هیس گذاشتم رو لبم
سنجو : منم میتونم عضو گنگ بشم
یکم فکر کردم بعد سرمو به نشونه ی اره تکون دادم
سنجو: ایول
سانزو رفت باهاش خداحافظی کردم
که گوشیم زنگ خورد ... کی میتونه باشه ؟ ...
ران # ریندو # سانزو #
۴.۷k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.