"لجبازی"
"لجبازی"
Part:41
رفتم بیرون
تو حیاط نشستم و به زمین نگاه کردم
یجورایی اروتیک کردم
جوری که حتی نفهمیدم کی زنگ خورد بچه ها اومدن پایین و کی زنگ خورد بچه ها رفتن
که امتحان اصلی رو بدن
وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم یک ربع از تایم شروع کلاس گذشته...
با سری ترین حالت ممکن خودمو به در کلاس رسوندم
بعد از اینکه در زدم وارد کلاس شدم همین که سرمو بالا آوردم با صورت حرصی جیمین رو به رو شدم
خدایا بدتر از این نمیشه
ولی انگاری نه خدایا به کدامین گناه منو هر لحظه با این جوجه روبه رو میکنی
قشنگ برای خودش لم داده بود روی میزی وقتی که آستین های لباسش رو بلا زده بودم دقیقن رگ های دستش بیرون زده بود چقدر این عضلانی هست برای خودش
البته از یه مرد انتظار می رفت اما خب این جوجه اصن توقع نداشتم انقد عضلانی باشه همین طور که تکیه داده بود با تخم چشمم داشت منو نگاه میکرد
خدایا الان میخواد چیکارم کنه جریمه بده
با حرفاش سرمو بالا آوردم بهش چشم دوختم
جیمین:می بینم خانم کیم برای امتحان اصلی دیر کردنمن چند بار باید این قانون رو تکرار کنم هوم
با هر سختی که بود لب باز کردم
ا.ت:معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه استاد
جیمین:اهمیتی ندارد به ضرر خودته هر چقدرم بگم زبون منو متوجه نمیشی بشین سرجات
با قدم های لرزون به سمت میزم قدم برداشتم نمیدونم یهو چرا احساس درموندگی کردم دلم میخواد گریه کنم ولی تا جایی که تونستم خودمو نگه داشتم شاید بخاطر اینکه تحقریم کرد مردی که سنگ دل عوضی
توی عمرم منو مامان یا بابام یه بارم تحقریم نکرد بعد این مردیکه دست پا جلفتی همین طور که توی افکار خودم قرق بودم با صداش شدن اسمم نگاهم رو به جیمین دوختم
جیمین : خانم کیم بیاید پایه تخته این مسئله رو حل کنید
آخه بازممم...هوففف برای تلافی عه نگاهی به تخته کردم آسون بود
به سمت تخته رفتم
ماژیک رو از روی میز گرفتم با دقت به سوال نگاه کردم
بعد از نوشتنش به جیمین چشم دوختم منتظر بودم که تایید کنه درسته یا غلطه
جیمین :درسته ولی...مگه من نگفتم این سبک من نیست
ماژیک رو از دستم گرفت و روش من رو پاک کرد
جیمین:این روشه منه
که سوجین گفت:
سوجین:استاد ا.ت از این بخش نمره میگیره؟
جیمین نگاهی کرد
جیمین:نه چون مثل یه کودن عمل کرد
دقیقن با حرفش همه ی کلاس جز سوزی زدن زیر خنده
حتی خودش هم بهم میخندید اون الان رسمن منو تحقریم کرد
ولی من گریه نمی کنم
با نفرت تو چشاش زول زدم منتظر جوابی ازش نشنیدم به سمت میزم رفتم
قول میدم این کارتو جبران کنم
برام سخته تحمل کنم من خیلی چیز ها رو تحمل مردم دیگه صبرم تموم شده
اون از بابام که همش بیمارستانه اصلا بهم اهمیت نمیده
فقط مامان بهم توجه میکنه
ادامه دارد...
Part:41
رفتم بیرون
تو حیاط نشستم و به زمین نگاه کردم
یجورایی اروتیک کردم
جوری که حتی نفهمیدم کی زنگ خورد بچه ها اومدن پایین و کی زنگ خورد بچه ها رفتن
که امتحان اصلی رو بدن
وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم یک ربع از تایم شروع کلاس گذشته...
با سری ترین حالت ممکن خودمو به در کلاس رسوندم
بعد از اینکه در زدم وارد کلاس شدم همین که سرمو بالا آوردم با صورت حرصی جیمین رو به رو شدم
خدایا بدتر از این نمیشه
ولی انگاری نه خدایا به کدامین گناه منو هر لحظه با این جوجه روبه رو میکنی
قشنگ برای خودش لم داده بود روی میزی وقتی که آستین های لباسش رو بلا زده بودم دقیقن رگ های دستش بیرون زده بود چقدر این عضلانی هست برای خودش
البته از یه مرد انتظار می رفت اما خب این جوجه اصن توقع نداشتم انقد عضلانی باشه همین طور که تکیه داده بود با تخم چشمم داشت منو نگاه میکرد
خدایا الان میخواد چیکارم کنه جریمه بده
با حرفاش سرمو بالا آوردم بهش چشم دوختم
جیمین:می بینم خانم کیم برای امتحان اصلی دیر کردنمن چند بار باید این قانون رو تکرار کنم هوم
با هر سختی که بود لب باز کردم
ا.ت:معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه استاد
جیمین:اهمیتی ندارد به ضرر خودته هر چقدرم بگم زبون منو متوجه نمیشی بشین سرجات
با قدم های لرزون به سمت میزم قدم برداشتم نمیدونم یهو چرا احساس درموندگی کردم دلم میخواد گریه کنم ولی تا جایی که تونستم خودمو نگه داشتم شاید بخاطر اینکه تحقریم کرد مردی که سنگ دل عوضی
توی عمرم منو مامان یا بابام یه بارم تحقریم نکرد بعد این مردیکه دست پا جلفتی همین طور که توی افکار خودم قرق بودم با صداش شدن اسمم نگاهم رو به جیمین دوختم
جیمین : خانم کیم بیاید پایه تخته این مسئله رو حل کنید
آخه بازممم...هوففف برای تلافی عه نگاهی به تخته کردم آسون بود
به سمت تخته رفتم
ماژیک رو از روی میز گرفتم با دقت به سوال نگاه کردم
بعد از نوشتنش به جیمین چشم دوختم منتظر بودم که تایید کنه درسته یا غلطه
جیمین :درسته ولی...مگه من نگفتم این سبک من نیست
ماژیک رو از دستم گرفت و روش من رو پاک کرد
جیمین:این روشه منه
که سوجین گفت:
سوجین:استاد ا.ت از این بخش نمره میگیره؟
جیمین نگاهی کرد
جیمین:نه چون مثل یه کودن عمل کرد
دقیقن با حرفش همه ی کلاس جز سوزی زدن زیر خنده
حتی خودش هم بهم میخندید اون الان رسمن منو تحقریم کرد
ولی من گریه نمی کنم
با نفرت تو چشاش زول زدم منتظر جوابی ازش نشنیدم به سمت میزم رفتم
قول میدم این کارتو جبران کنم
برام سخته تحمل کنم من خیلی چیز ها رو تحمل مردم دیگه صبرم تموم شده
اون از بابام که همش بیمارستانه اصلا بهم اهمیت نمیده
فقط مامان بهم توجه میکنه
ادامه دارد...
۱۱.۱k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.