رمان دورترین نزدیک
#پارت_147
با طرح لباسم چیزی زیرش تنم نبود و لا تنم لخت بود نگاش رو بدنم بودو منم بد گذاشته بود تو حال خرابم با حرفی که زد هنگ کردم
+میخوام لباستو درآرم
منتظر نگام میکرد که یکم جا ب جا شدم و دستشو برد سمت زیپ لباسم
برعکس انتظارم یکم بازش کردو دستشو برداشت لباسمو کمی داد پایین و خمار بهم نگا کرد جوری که میخواست به یه چیز شکستنی و ظریف دست بزنه دستشو کشید رو سینم چقدر داغ بود
نفسم حبس شد نزدیکم شدو بالای سینمو میخورد داشتم دیوونه میشدم دستشو روی کمرم بود میکشید رو بدن لختم حالی به حالی شدم
چشامو بسته بودمو بزور نفس میکشیدم
ماهور به کارش ادامه میدادو رسما داغ شده بودم بیشتر از این نمیتونستم
ملتمسانه صداش زدم که با لبخند بهم نگا کرد اومد بالاتر و گونمو بوسید
بلند شدرفت سمت کمد لباسم یه تاپو شلوارک داد دستم پشت سرم وایساد و زیپ لباسمو کامل کشید پایین همینجوری بغلم کرد سرشوبرد سمت موهامو نفس عمیقی کشید از این حجم از خود داریش متعجب بودم!
البته عجیبم نیست! اگرم میخواست قطعا در حدی ازش مطمئن بودم که خودمو بسپرم بهش
یکم مکث کردو رفت سمت در منم لباسمو کشیدم پایین افتاد رو زمین شلوارکو پوشیدم و لباسو گذاشتم تو کمدو یکم مرتبش کردم تاپو که تنم کردم نگام افتاد سمت در هینی کشیدم و به ماهور نگا کردم _از کی اینجایی هان؟
+بگم اصا نرفتم چی!
بیشعوری بهش گفتم که خندش گرفت اومد طرفم +الان اومدم
چشامو مالیدم _خوابم میاد
دستموگرفت رفتیم سمت تخت
بغلم کردو چشامو بستم
+باهیچی عوضت نمیکنم! این حس خوبی که باهات دارمو بادنیا عوض نمیکنم
زبونمو براش در اوردم _با کار میکنی!
خندیدو منو بیشتر به خودش چسبوند...
_بهار چیشده؟!
ملیساو فاطی م اومدن
بهار:تتر میگم این تسته خو تست دادم حامله م
فاطینا با چشای گرد شده نگاش میکرد
ملیس:چشم و دلم چراغونی! باورم نمیشه عجب سرعت عملی داشتین!
بهار با بغض گفت: دو ماهه حاملم!
_چی؟
ملیس: گه خوردی عزیزم! بیخود کردین انقد عجله داشتین!؟ بچه ک زودتونه احمق جون
_بهار حالا رابطه رو بگذریم ولی بچه دیگه چرا! الان سپنتا درگیره همین الانشم عروسی کنید بازم همه چی واضحه! در ضمن تو داری درس میخونی! کلا عقب میوفتی!به اینجاهاش فک نکردین اون شبی که بچه به عمل اوردین؟ اخ بهار از دستتون!
بهار: الان من چیکار کنم اخه! تقصیر سپنتاست دیگه بخدا نمیخاستم
ملیس: اره سپنتا تنهایی اینکارو کرده!
فاطی: بسه حالا که شده الانم رسما زنو شوهرین بچه هست که هست!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #پست_جدید #زیبا #شیک #هنری
با طرح لباسم چیزی زیرش تنم نبود و لا تنم لخت بود نگاش رو بدنم بودو منم بد گذاشته بود تو حال خرابم با حرفی که زد هنگ کردم
+میخوام لباستو درآرم
منتظر نگام میکرد که یکم جا ب جا شدم و دستشو برد سمت زیپ لباسم
برعکس انتظارم یکم بازش کردو دستشو برداشت لباسمو کمی داد پایین و خمار بهم نگا کرد جوری که میخواست به یه چیز شکستنی و ظریف دست بزنه دستشو کشید رو سینم چقدر داغ بود
نفسم حبس شد نزدیکم شدو بالای سینمو میخورد داشتم دیوونه میشدم دستشو روی کمرم بود میکشید رو بدن لختم حالی به حالی شدم
چشامو بسته بودمو بزور نفس میکشیدم
ماهور به کارش ادامه میدادو رسما داغ شده بودم بیشتر از این نمیتونستم
ملتمسانه صداش زدم که با لبخند بهم نگا کرد اومد بالاتر و گونمو بوسید
بلند شدرفت سمت کمد لباسم یه تاپو شلوارک داد دستم پشت سرم وایساد و زیپ لباسمو کامل کشید پایین همینجوری بغلم کرد سرشوبرد سمت موهامو نفس عمیقی کشید از این حجم از خود داریش متعجب بودم!
البته عجیبم نیست! اگرم میخواست قطعا در حدی ازش مطمئن بودم که خودمو بسپرم بهش
یکم مکث کردو رفت سمت در منم لباسمو کشیدم پایین افتاد رو زمین شلوارکو پوشیدم و لباسو گذاشتم تو کمدو یکم مرتبش کردم تاپو که تنم کردم نگام افتاد سمت در هینی کشیدم و به ماهور نگا کردم _از کی اینجایی هان؟
+بگم اصا نرفتم چی!
بیشعوری بهش گفتم که خندش گرفت اومد طرفم +الان اومدم
چشامو مالیدم _خوابم میاد
دستموگرفت رفتیم سمت تخت
بغلم کردو چشامو بستم
+باهیچی عوضت نمیکنم! این حس خوبی که باهات دارمو بادنیا عوض نمیکنم
زبونمو براش در اوردم _با کار میکنی!
خندیدو منو بیشتر به خودش چسبوند...
_بهار چیشده؟!
ملیساو فاطی م اومدن
بهار:تتر میگم این تسته خو تست دادم حامله م
فاطینا با چشای گرد شده نگاش میکرد
ملیس:چشم و دلم چراغونی! باورم نمیشه عجب سرعت عملی داشتین!
بهار با بغض گفت: دو ماهه حاملم!
_چی؟
ملیس: گه خوردی عزیزم! بیخود کردین انقد عجله داشتین!؟ بچه ک زودتونه احمق جون
_بهار حالا رابطه رو بگذریم ولی بچه دیگه چرا! الان سپنتا درگیره همین الانشم عروسی کنید بازم همه چی واضحه! در ضمن تو داری درس میخونی! کلا عقب میوفتی!به اینجاهاش فک نکردین اون شبی که بچه به عمل اوردین؟ اخ بهار از دستتون!
بهار: الان من چیکار کنم اخه! تقصیر سپنتاست دیگه بخدا نمیخاستم
ملیس: اره سپنتا تنهایی اینکارو کرده!
فاطی: بسه حالا که شده الانم رسما زنو شوهرین بچه هست که هست!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #پست_جدید #زیبا #شیک #هنری
۵.۰k
۳۰ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.