رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت بهار

#پارت_146

حسّ خوبیه ببینی یه نفر واسه انتخاب تو مصمّمه
دستتو بگیره و بهت بگه موندنش کنار تو مسلّمه
حسّ خوبیه

اون تو بودی که همیشه با نگاش لحظه‌های منو عاشقونه کرد
این منم که تو تموم لحظه‌هاش واسه عاشقی تو رو بهونه کرد
هرگز اون نگاه مهربون تو بی‌تفاوتی رو یاد من نداد
من پُر از نیازِ با تو بودنم مگه می‌شه قلب من تورو نخواد

حسّ خوبیه ببینی یه نفر همه رو به خاطر تو پس زده
واسه‌ی رسوندن خودش به تو همه‌ی راهو نفس‌نفس زده
حسّ خوبیه

حسّ خوبیه ببینی یه نفر واسه انتخاب تو مصمّمه
دستتو بگیره و بهت بگه موندنش کنار تو مسلّمه
حسّ خوبیه

با صدای ماهور به خودم اومدم
+پیاده نمی شی؟!
پکر پیاده شدم مستقیم رفتم اتاقم !‌
یکم بهم ریخته بودم ماهور ناراحت نشه خوبه!
گریه م گرفته بود میخواستم موهامو باز کنم لباسمو عوض کنم که ماهور اومد تو...
یکم که زل زد بهم اشکم دراومد محکم بغلم کرد یکم با نوازشاش اروم شدم اشکامو پاک کرد وروی چشامو بوسید سرشو برد سمت گردنم عمیق نفس کشید فهمیدناراحتم اومد عقب دستمو گرفت
+ببین ترانه،‌اون خانومی که هراسمی روش میخواین بزارین! اصلایه ذرم مهم نیست چی میگه!من اونوبه هیچ عنوان تو زندگیم قبول ندارم و حرفاش یه درصدم برو نداره پیشم،بهش توجه نکن
دستموبوسیدوکشیدم سمت خودش
دستشو گذاشت روکمرم ی میلی متری لبام بودچشش بهم بود یه نگابهم انداختوزل زدتو چشام
+این دختری که روبه رومه زندگیه منه! جون میدم براش!ارامش این روزای زندگیم.اون بغض اون اشکانابودم میکنه
_شدی تنهاحامی زندگیم،شدی تکیه گاه برام خیلی ممنون بابت همه چی
امااین رفتار امش...
+بیخیالش!براهمین انقدفرار میکردی ازم سرشوکج کرداومد نزدیکتر
یه بوسه کوتاه و اومد عقب +ترانه خودتو با این فکرا اذیت نکن باشه؟! همینجوری که موهامو باز میکرد حرف میزدو این حرفاش بوی ارامش داشت
+نمیخام اینجوری ببینمت کت تنش و جلیقه زیرشو دراورد و دستشو گذاشت زیر چونم اولش خیلی اروم و سطحی لبامو می بوسید یکم لبمو میک زد دکمه های پیرهنشو باز یکی یکی باز کردم زبونشو برد تو دهنم پیرهنش از و سر دادم پایین دستمو بردم پشت گردنش شروع کردم به خوردن لباش خیلی بد گاز میگرفت دردش برام شیرین بود همینجوری که لبامو میخورد یه دستش پشت کمرم بود کمرمو میمالید یه دسش لای موهام بود انقد لبای همو خوردیم که با بی حالی ازم جدا شدو نگام کرد اومد جلو کنار لبمو چونمو ریز میبوسید و زبون میزد رسید به گردنم دستمو گذاشتم پشت سرشو اروم نوازشش میکردم بعد بوسه های ارومش گردنمو وحشیانه میخوردو گاز میگرفت
اومد پایین تر بالای سینم لباشو میچسبوند و بر میداشت و زبونشو میکشید رو پوستم...

#دورترین_نزدیک


#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #پست_جدید #زیبا #شیک #هنری
دیدگاه ها (۱)

رمان دورترین نزدیک

رمان دورترین نزدیک

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت سپنتا

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه

چند روز بعدویو جونگکوک رفتم داخل اتاق شکنجه و دیدم آت بهوشه ...

ایزوکو تو برو دنبال همون هرزه ات 😒

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط