پارت297
#پارت297
(مهسا)
مهسا : یعنی چی ؟!
شونه ایی بالا انداخت : چی یعنی چی ؟!
مهسا : همینی که الان گفتی !
تکیه شو داد به صندلی : چیز مهمی نیست میگم درست حدس زدی آرش قبلا با جنیفر بوده ولی الان باهم نیستند !
تمام تنم یخ زد آب دهنمو پر صدا قورت دادم : پس چرا الان داره بهش زنگ میزنه ؟!
شونه ایی به معنی ندونستن بالا انداخت، با ترس گفتم: نکنه هنوزم با آرشه ؟!
انگشت اشاره شو تکون داد : نه نه اصلا اینطور نیست اصلا خیلی وقته از هم جدا شدن !!
مشکوک گفتم : مطمئنی کتی ؟!
سرشو به نشونه اره تکون داد شونه ایی بالا انداختم : نمیدونم والا ، امیدوارم اینطور باشه !! امروز داشت باهاش حرف میزد !
چشماشو رو هم گذاشت و با لحن مهربونی گفت : نترس عزیزدلم باهم نیستند ...
لبخندی بهش زدم و یه جرعه از قهومو نوشیدم !!
(حسام)
رو نوک پا چرخیدم دستی تو موهام کشیدم زل بهش که منتظر به من خیره شده بود اب دهنمو قورت دادم سعی کردم به خودم مسلط باشم :
خب راستش داشتم تو سالن قدم میزدم !
چشماشو ریز کرد : اون وقت چرا ؟!
نمیدونستم چی بهش بگم : خب منتظر بودم اقای احتشام بیان دیدم نیومدن منم تصمیم گرفتم برم ...
کمی نگاهم کرد و بعد راهشو کج کرد سمت میزش
اسوده نفسمو بیرون دادم راه افتادم سمت اسانسور
از آسانسور بیرون اومدم خواستم از شرکت برم بیرون که ....
(مهسا)
مهسا : یعنی چی ؟!
شونه ایی بالا انداخت : چی یعنی چی ؟!
مهسا : همینی که الان گفتی !
تکیه شو داد به صندلی : چیز مهمی نیست میگم درست حدس زدی آرش قبلا با جنیفر بوده ولی الان باهم نیستند !
تمام تنم یخ زد آب دهنمو پر صدا قورت دادم : پس چرا الان داره بهش زنگ میزنه ؟!
شونه ایی به معنی ندونستن بالا انداخت، با ترس گفتم: نکنه هنوزم با آرشه ؟!
انگشت اشاره شو تکون داد : نه نه اصلا اینطور نیست اصلا خیلی وقته از هم جدا شدن !!
مشکوک گفتم : مطمئنی کتی ؟!
سرشو به نشونه اره تکون داد شونه ایی بالا انداختم : نمیدونم والا ، امیدوارم اینطور باشه !! امروز داشت باهاش حرف میزد !
چشماشو رو هم گذاشت و با لحن مهربونی گفت : نترس عزیزدلم باهم نیستند ...
لبخندی بهش زدم و یه جرعه از قهومو نوشیدم !!
(حسام)
رو نوک پا چرخیدم دستی تو موهام کشیدم زل بهش که منتظر به من خیره شده بود اب دهنمو قورت دادم سعی کردم به خودم مسلط باشم :
خب راستش داشتم تو سالن قدم میزدم !
چشماشو ریز کرد : اون وقت چرا ؟!
نمیدونستم چی بهش بگم : خب منتظر بودم اقای احتشام بیان دیدم نیومدن منم تصمیم گرفتم برم ...
کمی نگاهم کرد و بعد راهشو کج کرد سمت میزش
اسوده نفسمو بیرون دادم راه افتادم سمت اسانسور
از آسانسور بیرون اومدم خواستم از شرکت برم بیرون که ....
۴.۸k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.