ابنباتتلخ
#ابنبات_تلخ
PaRt:۱۰
. . _____
تهیونگ:میخوام لینا رو بکشی
کوک:جانممممممم
تهیونگ:اره میخوام بکشیش
کوک:من نمیتونم
تهیونگ:تو که این همه ادم کشتی اینم روش
کوک:مگه داری در مورد ابنبات قیچی حرف میزنی داری در مورد کسی حرف میزنی که ی زمان عشقت بود
تهیونگ:الان نیس
کوک:اومممم باشه
*فردا صبح دانشگاه*
لینا:میره دانشگاه
کوک:هانی؟
هانی:جانم... چیزه... یعنی بله
کوک:لینا کجاست الان میدونی؟
هانی:ام بله... دانشگاهه
کوک:ادرس دانشگاه؟
هانی:ادرس دانشگاه رو مینویسه
کوک:تنکس
هانی:ببخشید ی سوال با لینا چیکار دارین
کوک:فوضولیش به تو نیومده
هانی:اها باشه مرسی و ببخشید
لینا:از دانشگاه داشت برمیگشت خونه که....
کوک:دستشو میگیره
لینا:اممم سلام... درست به جا اوردم اقای کوک؟
کوک:بله
لینا:خوب بفرمایید
کوک:باید با من بیای
لینا:کجا؟
کوک:حرف نزن
(ذهن کوک:یعنی من واقعا دارم با اون دختر اینجوری حرف میزنم؟ کوک بیخیال)
کوک:لینا رو میندازه تو ماشین
لینا:هی منو داری کجا میبریییی؟
کوک:خفه شو دختر خوبی باش تا همینجا خلاصت نکردم
لینا:ساکت میشه
میرسن به ی عمارت و کوک دست لینا رو میگیره و میبره تو اتاق و لینا رو می نشونه رو صندلی و ی سیگار روشن میکنه
لینا:ولم کن مرتیکه لاشییییییی
کوک:سیگار به سمت لینا میگیره:خیلی زر بزنی تیکه تیکه ی بدنت میسوزونم
لینا:باشه... خب چرا منو اوردی اینجا؟
کوک:تو سه راه داری
لینا:خوب
کوک:راه اول کشته شدن توسط من
لینا:خوب
کوک:راه دوم
ادامه دارد....
. . _____ . .
PaRt:۱۰
. . _____
تهیونگ:میخوام لینا رو بکشی
کوک:جانممممممم
تهیونگ:اره میخوام بکشیش
کوک:من نمیتونم
تهیونگ:تو که این همه ادم کشتی اینم روش
کوک:مگه داری در مورد ابنبات قیچی حرف میزنی داری در مورد کسی حرف میزنی که ی زمان عشقت بود
تهیونگ:الان نیس
کوک:اومممم باشه
*فردا صبح دانشگاه*
لینا:میره دانشگاه
کوک:هانی؟
هانی:جانم... چیزه... یعنی بله
کوک:لینا کجاست الان میدونی؟
هانی:ام بله... دانشگاهه
کوک:ادرس دانشگاه؟
هانی:ادرس دانشگاه رو مینویسه
کوک:تنکس
هانی:ببخشید ی سوال با لینا چیکار دارین
کوک:فوضولیش به تو نیومده
هانی:اها باشه مرسی و ببخشید
لینا:از دانشگاه داشت برمیگشت خونه که....
کوک:دستشو میگیره
لینا:اممم سلام... درست به جا اوردم اقای کوک؟
کوک:بله
لینا:خوب بفرمایید
کوک:باید با من بیای
لینا:کجا؟
کوک:حرف نزن
(ذهن کوک:یعنی من واقعا دارم با اون دختر اینجوری حرف میزنم؟ کوک بیخیال)
کوک:لینا رو میندازه تو ماشین
لینا:هی منو داری کجا میبریییی؟
کوک:خفه شو دختر خوبی باش تا همینجا خلاصت نکردم
لینا:ساکت میشه
میرسن به ی عمارت و کوک دست لینا رو میگیره و میبره تو اتاق و لینا رو می نشونه رو صندلی و ی سیگار روشن میکنه
لینا:ولم کن مرتیکه لاشییییییی
کوک:سیگار به سمت لینا میگیره:خیلی زر بزنی تیکه تیکه ی بدنت میسوزونم
لینا:باشه... خب چرا منو اوردی اینجا؟
کوک:تو سه راه داری
لینا:خوب
کوک:راه اول کشته شدن توسط من
لینا:خوب
کوک:راه دوم
ادامه دارد....
. . _____ . .
- ۲.۳k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط