ابنباتتلخ
#ابنبات_تلخ
PaRt:۱۲
. . ____ . .
لینا:میتونم یه چیزی رو تغییر بدم؟
کوک:اوففففف چیو
لینا:راه هایی که بهم دادیو
کوک:نه
لینا:ولی من میخوام دوست دخترت شم
کوک:ها
لینا:میخوام رلت شم... نمیخوای؟ باش(ی قدم به جلو برمیداره)
کوک:دست لینا میگیره
لینا:ی لبخند شیطانی
کوک:بریم
لینا:نظرتون عوض شد اقای جون؟
کوک:هیششش
از دید لینا:
میدونستم تصمیم درستی نیست ولی... باید انجامش میدادم میدونستم اگه هانی بفهمه خیلی ناراحت میشه اون خیلی از من حمایت کرد ولی من دارم جوابشو اینجوری میدم واقعا از خودم متنفرم!
کوک:هوم تو فکری
لینا:میتونم ازتون ی خواهش کنم
کوک:بگو
لینا:نمیخوام هانی بفهمه
کوک:چه ربطی به اون داره
لینا:لطفا
کوک:باشه باشه هیششش
لینا:قول؟
کوک:وقتی میگم باشه یعنی باشه دیگه اه
لینا:اروم زمزمه میکنه:خوش اخلاق
کوک:چیزی گفتی
لینا:گفتم خوش اخلاق
کوک:تعریف بود یا تیکه؟
لینا:شما به عنوان تعریف حساب کن
کوک:دختره پرو
لینا:بچ
کوک:خودتون کجاست؟
لینا:ی ذره پایین تر از اینجا نگه دار پیدا میشم
کوک:جوری حرف میزنی انگار شوفرتم (راننده شخصی)
لینا: چطوری بگم خو کوکی جون ی ذره پایین تر نگه دار میخوام تنها برم خوبه
کوک:نگه میداره:برو پایین تا نیومدم
لینا:پیدا میشه و موقع در بستن:بیای چی میشه مثلا؟
کوک:بد میشه
لینا:زارت ریدی داش باو
کوک:چه پرویه این دختره
هانی:زنگ میزنه به لینا
از دید لینا:
وقتی زنگ زد اصن قلبم درد گرفت... یجوری بودم احساس میکردم به بهترین دوستم خیانت کردم ولی خب با این حال حوابشو دادم
هانی:وای سلام خوبی سالمی؟
لینا:میخوای نباشم
هانی:ها نه اخه کوک اومد دنبالت
لینا:خب که چی اومد که اومد
هانی:بچمو دیدی چه جذابه
لینا:خیلی اصن جونن
هانی:مسخره نکن میمون زشت بدترکیب
هانی:حالا حالش خوبه
لینا:اره
هانی:چی گفت بهت
لینا:امم... گفت دور بر تهیونگ نباش
هانی:اها
لینا:ارع
هانی:همین؟
لینا:اره دیگه میخواستی چیزه دیگهای باشه من دیگه میرم شبت خوش
هانی:بای
تهیونگ:اوممم کارشو تموم کردی؟
کوک:نه
تهیونگ:چرا اونوقت
کوک:چون دوست دخترمه دلیلی هم نداره یونا جون ناراحت باشه
از دید تهیونگ:
وقتی گفت الان دوست دختر منه نمیدونم چرا اعصابم ریخت بهم انگار قلبمو مچاله شد داشتم دیوانه میشدم انگار
تهیونگ:از کجا بفهمم راست میگی؟
کوک:بهش زنگ میزنم
کوک:سلام عزیزم
لینا:او سلام بانی تو خوبی عشقم
کوک:منم خوبم میخواستم قبل خوابم صداتو بشنوم
لینا:منم بانی کاری نداری
کوک؛ نه دیگه خدافظ
تهیونگ:که شد دوست دخترت
کوک:اهوم ارع
از دید هانی:
داشتم از کنار دفترم تهیونگ رد میشدم که دیدم کوک داره با تلفن میگه عزیزم و به تهیونگ گفت اون دوست دخترمه دنیا رو سرم خراب شد
از دید تهیونگ:
PaRt:۱۲
. . ____ . .
لینا:میتونم یه چیزی رو تغییر بدم؟
کوک:اوففففف چیو
لینا:راه هایی که بهم دادیو
کوک:نه
لینا:ولی من میخوام دوست دخترت شم
کوک:ها
لینا:میخوام رلت شم... نمیخوای؟ باش(ی قدم به جلو برمیداره)
کوک:دست لینا میگیره
لینا:ی لبخند شیطانی
کوک:بریم
لینا:نظرتون عوض شد اقای جون؟
کوک:هیششش
از دید لینا:
میدونستم تصمیم درستی نیست ولی... باید انجامش میدادم میدونستم اگه هانی بفهمه خیلی ناراحت میشه اون خیلی از من حمایت کرد ولی من دارم جوابشو اینجوری میدم واقعا از خودم متنفرم!
کوک:هوم تو فکری
لینا:میتونم ازتون ی خواهش کنم
کوک:بگو
لینا:نمیخوام هانی بفهمه
کوک:چه ربطی به اون داره
لینا:لطفا
کوک:باشه باشه هیششش
لینا:قول؟
کوک:وقتی میگم باشه یعنی باشه دیگه اه
لینا:اروم زمزمه میکنه:خوش اخلاق
کوک:چیزی گفتی
لینا:گفتم خوش اخلاق
کوک:تعریف بود یا تیکه؟
لینا:شما به عنوان تعریف حساب کن
کوک:دختره پرو
لینا:بچ
کوک:خودتون کجاست؟
لینا:ی ذره پایین تر از اینجا نگه دار پیدا میشم
کوک:جوری حرف میزنی انگار شوفرتم (راننده شخصی)
لینا: چطوری بگم خو کوکی جون ی ذره پایین تر نگه دار میخوام تنها برم خوبه
کوک:نگه میداره:برو پایین تا نیومدم
لینا:پیدا میشه و موقع در بستن:بیای چی میشه مثلا؟
کوک:بد میشه
لینا:زارت ریدی داش باو
کوک:چه پرویه این دختره
هانی:زنگ میزنه به لینا
از دید لینا:
وقتی زنگ زد اصن قلبم درد گرفت... یجوری بودم احساس میکردم به بهترین دوستم خیانت کردم ولی خب با این حال حوابشو دادم
هانی:وای سلام خوبی سالمی؟
لینا:میخوای نباشم
هانی:ها نه اخه کوک اومد دنبالت
لینا:خب که چی اومد که اومد
هانی:بچمو دیدی چه جذابه
لینا:خیلی اصن جونن
هانی:مسخره نکن میمون زشت بدترکیب
هانی:حالا حالش خوبه
لینا:اره
هانی:چی گفت بهت
لینا:امم... گفت دور بر تهیونگ نباش
هانی:اها
لینا:ارع
هانی:همین؟
لینا:اره دیگه میخواستی چیزه دیگهای باشه من دیگه میرم شبت خوش
هانی:بای
تهیونگ:اوممم کارشو تموم کردی؟
کوک:نه
تهیونگ:چرا اونوقت
کوک:چون دوست دخترمه دلیلی هم نداره یونا جون ناراحت باشه
از دید تهیونگ:
وقتی گفت الان دوست دختر منه نمیدونم چرا اعصابم ریخت بهم انگار قلبمو مچاله شد داشتم دیوانه میشدم انگار
تهیونگ:از کجا بفهمم راست میگی؟
کوک:بهش زنگ میزنم
کوک:سلام عزیزم
لینا:او سلام بانی تو خوبی عشقم
کوک:منم خوبم میخواستم قبل خوابم صداتو بشنوم
لینا:منم بانی کاری نداری
کوک؛ نه دیگه خدافظ
تهیونگ:که شد دوست دخترت
کوک:اهوم ارع
از دید هانی:
داشتم از کنار دفترم تهیونگ رد میشدم که دیدم کوک داره با تلفن میگه عزیزم و به تهیونگ گفت اون دوست دخترمه دنیا رو سرم خراب شد
از دید تهیونگ:
- ۲.۵k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط