cute and dark
cute and dark
part 6
نیم مینی میشد که اومدن و هممون نشسته بودیمو حرفای خاله رو گوش میدادیم، کلی خاطره بامزه داشتن که هممونو میخندوندن..دست هوپی رو گرفته بودمو سرمو به شونش تکیه داده بودم
_میسو، بی خبر از اتفاقات پیش روش لبخند میزد، این لبخند ابدی بود؟ معلومه که آره..
میسان«بعد آره دیگه.. خلاصه منو جانگ می و جانگ هو کلی مامانبزرگو اذیت کردیم
جانگ می«دختر هرکی ندونه میگه هوسوک دوست پسرته.. آخه نگاش کنید
همه زدن زیر خنده و دستشو سفت تر گرفتم
جیهوپ«یواش دختر دستم شکست
خنده ای کردم و گفتم
میسو«سانشاین جدا دوست پسر خوبی میشیا
جیهوپ«یاا
جیهو«پسرم.. اتفاقا نمیخوای ازدواج کنی؟مردی شدی
میسو«مامانبزرگ این دیگه ترشیده.. شورم شده.. کی میگیرتش آخه؟ میمونی رو دستمون بخدا هیونگ
جیهوپ«فعلا یکی هست.. ولی خب ببینم چی میشه
با اینحرفش هممون زل زدیم بهش و من از ذوق بلند شدمو شونه هاشو گرفتم
میسو«اوپااا... واقعااا؟ کی هستتت؟ خوشگله؟ مهربونه؟ میشناسمش؟ دختر خوبیه؟ شیطونه؟ ویییی بگوو
جانگ هو«دختر امان بده ببینم آخه.. خب بگو ببینم کیه
جیهوپ«چرا آخه اینو گفتمم.. نباید راجب میچا حرفی بزنم..«یکم که بگذره بهتون میگم
میسو«عههه؟ خب با اجازتون ما بریم
کل پسرا رو بلند کردمو رفتیم توی اتاق من[اینجاماتاقداره]
جیمین«میسو شی کی این اتاقو انقد تزئین کردی؟
میسو«اممم.. شاید تو نفهمیدی.. بگذریم.. شیرینی میخورید؟
نامجون«خوب میشه
میسو«میرم بیارم
رفتم توی آشپزخونه و شیرینی هارو ریختم توی ظرف و به طرف اتاق بردم
میسو«بفرماییددد
همه شروع به خوردن کردنو به ثانیه نکشید که دونه دونشون قرمز شدن، تابلوئه ک به خونم تشنهان
جین«دختره نور پریدههه.. فلفل میریزی تو شیرینییی؟
نامجونی که به خون میسو تشنه بود سمتش رفتو دخترک پا به فرار گذاشت
[ویویونگی]
داشتم پرونده هارو دونه دونه چک میکردم که هایون زنگ زد، باز چی شده..
یونگی«چیشده؟
هایون«یاااا.. زودباش شماره 4 داره دیوونم میکنه
یونگی«پوفی کشیدم، اخه دختر نمیتونی ساکتش کنی؟
هایون«زودبیاا
و قطع کرد، همیشه حرف آخرو خودش میزنه
لباسامو عوض کردم[اسلایددوم]و سوار ماشین شدمو راه افتادم
[نیممینبعد]
هایون«واایییی
شمارهچهار«زود باش.. منو آزاد کن.. زودباش.. منو آزاد کن
رفتم داخلو توی چشماش نگاه کردم، ساکت شد.. خوبه
یونگی«خوب شد؟ دیوونم کردی
هایون«خوبه، ولی یونگی.. کی میخای ازشون استفاده کنی؟
part 6
نیم مینی میشد که اومدن و هممون نشسته بودیمو حرفای خاله رو گوش میدادیم، کلی خاطره بامزه داشتن که هممونو میخندوندن..دست هوپی رو گرفته بودمو سرمو به شونش تکیه داده بودم
_میسو، بی خبر از اتفاقات پیش روش لبخند میزد، این لبخند ابدی بود؟ معلومه که آره..
میسان«بعد آره دیگه.. خلاصه منو جانگ می و جانگ هو کلی مامانبزرگو اذیت کردیم
جانگ می«دختر هرکی ندونه میگه هوسوک دوست پسرته.. آخه نگاش کنید
همه زدن زیر خنده و دستشو سفت تر گرفتم
جیهوپ«یواش دختر دستم شکست
خنده ای کردم و گفتم
میسو«سانشاین جدا دوست پسر خوبی میشیا
جیهوپ«یاا
جیهو«پسرم.. اتفاقا نمیخوای ازدواج کنی؟مردی شدی
میسو«مامانبزرگ این دیگه ترشیده.. شورم شده.. کی میگیرتش آخه؟ میمونی رو دستمون بخدا هیونگ
جیهوپ«فعلا یکی هست.. ولی خب ببینم چی میشه
با اینحرفش هممون زل زدیم بهش و من از ذوق بلند شدمو شونه هاشو گرفتم
میسو«اوپااا... واقعااا؟ کی هستتت؟ خوشگله؟ مهربونه؟ میشناسمش؟ دختر خوبیه؟ شیطونه؟ ویییی بگوو
جانگ هو«دختر امان بده ببینم آخه.. خب بگو ببینم کیه
جیهوپ«چرا آخه اینو گفتمم.. نباید راجب میچا حرفی بزنم..«یکم که بگذره بهتون میگم
میسو«عههه؟ خب با اجازتون ما بریم
کل پسرا رو بلند کردمو رفتیم توی اتاق من[اینجاماتاقداره]
جیمین«میسو شی کی این اتاقو انقد تزئین کردی؟
میسو«اممم.. شاید تو نفهمیدی.. بگذریم.. شیرینی میخورید؟
نامجون«خوب میشه
میسو«میرم بیارم
رفتم توی آشپزخونه و شیرینی هارو ریختم توی ظرف و به طرف اتاق بردم
میسو«بفرماییددد
همه شروع به خوردن کردنو به ثانیه نکشید که دونه دونشون قرمز شدن، تابلوئه ک به خونم تشنهان
جین«دختره نور پریدههه.. فلفل میریزی تو شیرینییی؟
نامجونی که به خون میسو تشنه بود سمتش رفتو دخترک پا به فرار گذاشت
[ویویونگی]
داشتم پرونده هارو دونه دونه چک میکردم که هایون زنگ زد، باز چی شده..
یونگی«چیشده؟
هایون«یاااا.. زودباش شماره 4 داره دیوونم میکنه
یونگی«پوفی کشیدم، اخه دختر نمیتونی ساکتش کنی؟
هایون«زودبیاا
و قطع کرد، همیشه حرف آخرو خودش میزنه
لباسامو عوض کردم[اسلایددوم]و سوار ماشین شدمو راه افتادم
[نیممینبعد]
هایون«واایییی
شمارهچهار«زود باش.. منو آزاد کن.. زودباش.. منو آزاد کن
رفتم داخلو توی چشماش نگاه کردم، ساکت شد.. خوبه
یونگی«خوب شد؟ دیوونم کردی
هایون«خوبه، ولی یونگی.. کی میخای ازشون استفاده کنی؟
۳.۸k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.