فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۸ 💜
ددی💜 شوگره💜اجباریه من 💜
رفته بودن رستوران و غذا میخوردن...
جیمین:: خدا لعنتت کنه چقد بگم غذای خیلی چرب کوفت نکن
سانامی:: یااا چ اشکالی داره
جیمین:: اون قیافه نکبتت جوش میزنه
سانامی:: قیافه خودمه
جیمین:: صاحابش منم
سانامی:: نخیر
جیمین:: خفه میشی یا خفت کنم؟!
سانامی:: همین یه زره عنو کوفتمون نکن
جیمین دیگه چیزی نگفت
بیست مین بعد پاشدن برن
جیمین دستشو گرفت و نشستن تو ماشنین
سانامی:: بستنی میخام
جیمین:: بچه ای؟! از وقتی اوردمت فقط میگی اینو بخر اونو بخر
سانامی:: نیست همرو خریدی
جیمین:: پاستیلا،شکلاتا،عروسک...اییییش اصن ماشینو نمیبینی پره از چیزایی ک خاستی؟!
سانامی:: خو چ اشکالی داره همه واسه بیبی گرلاشون هرچی بخان میخرن🥺
جیمین:: آها یعنی میخای بگی بیبی گرلمی؟!
سانامی:: خودت بیبی گرل صدام میزنی گاهن...خدایا مرتیکه رو ببین
جیمین:: ببند دهنو
سانامی لباشو آویزون کرد و بیرونو نگاه میکرد
اخماش توهم بود ک کیوت ترش میکرد
جیمین نگاهی بهش انداخت و پوز خندی زد
بعدش راه افتاد
بین راه چیزی نگفتن ک جیمین نگه داشت
جیمین رفت و بعد چند مین با دو بستنی برگشت
جیمین:: بیا
سانامی:: نمیخام
جیمین:: اوکی
جیمین بستنیو انداخت تو سطل اومد نشست و مال خودشو میخورد
سانامی:: حیییییییییی😳ت..تو چ..چیکار کردییییی جییییغغغغغغغغغغغغ بستنیمو بدهههههه
جیمین:: میخاستی بخوریش
سانامی:: بدجنس من بستنی میخام
جیمین:: ببند
جیمین براش بستنی نخرید و راه افتاد سمت عمارت
وقتی رسیدن سانامی عصبی پیاده شد و تند رفت داخل
سانو:: سلاام
سانامی:: خفه شو
شیومین:: بله؟!
جیمین اومد داخل
جیمین:: شیومین لباس چیزاشو از تو ماشین بیار بزار تو اتاق
شیومین:: چشم
سانو:: دختره پرو
شیومین چیزاشو برد گذاشت تو اتاق ک دید رو تخت نشسته و اخماش تو همه
هیچی نگفت و رفت بیرون...
بعد جیمین رفت داخل و محلش نزاشت
لباساشو عوض کرد و چراغو خاموش کرد
بعد رفت رو تخت
دید ک سانامی درازم نمیکشه
جیمین:: قهری مثلا...سر یه بستنی
سانامی:: نمیخام حرفی بزنم
جیمین:: اوکی...بزار اشتیت بدم،باید چیکار کنم؟!
سانامی برگشت و نگاهش کرد
جیمین چراغ خواب رو روشن کرد و بهش خیره شد
سانامی:: عاام...خب باید یکار خوب کنی مثلا ینفر ناز بیبی گرلشو میکشه...تو چیکار؟!
جیمین پا شد و دستشو گرفت بردش سمت در
درو باز کرد و پرتش کرد بیرون
بعد رفت بالششو برد و انداخت جلوش
جیمین:: تا وقتی ک قهر باشی پیش من نمیخابی اصن تو اتاق نمیای!
بعدش درو بست
سانامی:: یاااا جیمین😭
جیمین توجهی نکرد و رفت رو تخت...
چند مین بعد صدای تق تق در اومد
جیمین:: چیه
سانامی:: دیگه قهر نیستم میشه بیام
جیمین:: گمشو داخل
سانامی با بالش اومد داخل و رو تخت دراز کشید
جیمین:: حال کردی راه رَوش آشتی دادنتو؟!
سانامی:: عالی😐
جیمین:: خب،بفاک نمیری...دلم سوخت،بکپ
سانامی:: خب حداقل بغلم کن
جیمین بغلش کرد و سانامی دستاشو دور گردن جیمین حلقه کرد
یهو با سوزشی پشت گردنش جیغی کشید...
سانامی:: جیییغغغغ چی بود...چرا منو میزنییی
جیمین:: خبرت خو خفم کردی
سانامی دستاشو از دور گردنش باز کرد و آروم گرفت
چند مین بعد بلاخره آروم خابشون برد...
پارت ۸ 💜
ددی💜 شوگره💜اجباریه من 💜
رفته بودن رستوران و غذا میخوردن...
جیمین:: خدا لعنتت کنه چقد بگم غذای خیلی چرب کوفت نکن
سانامی:: یااا چ اشکالی داره
جیمین:: اون قیافه نکبتت جوش میزنه
سانامی:: قیافه خودمه
جیمین:: صاحابش منم
سانامی:: نخیر
جیمین:: خفه میشی یا خفت کنم؟!
سانامی:: همین یه زره عنو کوفتمون نکن
جیمین دیگه چیزی نگفت
بیست مین بعد پاشدن برن
جیمین دستشو گرفت و نشستن تو ماشنین
سانامی:: بستنی میخام
جیمین:: بچه ای؟! از وقتی اوردمت فقط میگی اینو بخر اونو بخر
سانامی:: نیست همرو خریدی
جیمین:: پاستیلا،شکلاتا،عروسک...اییییش اصن ماشینو نمیبینی پره از چیزایی ک خاستی؟!
سانامی:: خو چ اشکالی داره همه واسه بیبی گرلاشون هرچی بخان میخرن🥺
جیمین:: آها یعنی میخای بگی بیبی گرلمی؟!
سانامی:: خودت بیبی گرل صدام میزنی گاهن...خدایا مرتیکه رو ببین
جیمین:: ببند دهنو
سانامی لباشو آویزون کرد و بیرونو نگاه میکرد
اخماش توهم بود ک کیوت ترش میکرد
جیمین نگاهی بهش انداخت و پوز خندی زد
بعدش راه افتاد
بین راه چیزی نگفتن ک جیمین نگه داشت
جیمین رفت و بعد چند مین با دو بستنی برگشت
جیمین:: بیا
سانامی:: نمیخام
جیمین:: اوکی
جیمین بستنیو انداخت تو سطل اومد نشست و مال خودشو میخورد
سانامی:: حیییییییییی😳ت..تو چ..چیکار کردییییی جییییغغغغغغغغغغغغ بستنیمو بدهههههه
جیمین:: میخاستی بخوریش
سانامی:: بدجنس من بستنی میخام
جیمین:: ببند
جیمین براش بستنی نخرید و راه افتاد سمت عمارت
وقتی رسیدن سانامی عصبی پیاده شد و تند رفت داخل
سانو:: سلاام
سانامی:: خفه شو
شیومین:: بله؟!
جیمین اومد داخل
جیمین:: شیومین لباس چیزاشو از تو ماشین بیار بزار تو اتاق
شیومین:: چشم
سانو:: دختره پرو
شیومین چیزاشو برد گذاشت تو اتاق ک دید رو تخت نشسته و اخماش تو همه
هیچی نگفت و رفت بیرون...
بعد جیمین رفت داخل و محلش نزاشت
لباساشو عوض کرد و چراغو خاموش کرد
بعد رفت رو تخت
دید ک سانامی درازم نمیکشه
جیمین:: قهری مثلا...سر یه بستنی
سانامی:: نمیخام حرفی بزنم
جیمین:: اوکی...بزار اشتیت بدم،باید چیکار کنم؟!
سانامی برگشت و نگاهش کرد
جیمین چراغ خواب رو روشن کرد و بهش خیره شد
سانامی:: عاام...خب باید یکار خوب کنی مثلا ینفر ناز بیبی گرلشو میکشه...تو چیکار؟!
جیمین پا شد و دستشو گرفت بردش سمت در
درو باز کرد و پرتش کرد بیرون
بعد رفت بالششو برد و انداخت جلوش
جیمین:: تا وقتی ک قهر باشی پیش من نمیخابی اصن تو اتاق نمیای!
بعدش درو بست
سانامی:: یاااا جیمین😭
جیمین توجهی نکرد و رفت رو تخت...
چند مین بعد صدای تق تق در اومد
جیمین:: چیه
سانامی:: دیگه قهر نیستم میشه بیام
جیمین:: گمشو داخل
سانامی با بالش اومد داخل و رو تخت دراز کشید
جیمین:: حال کردی راه رَوش آشتی دادنتو؟!
سانامی:: عالی😐
جیمین:: خب،بفاک نمیری...دلم سوخت،بکپ
سانامی:: خب حداقل بغلم کن
جیمین بغلش کرد و سانامی دستاشو دور گردن جیمین حلقه کرد
یهو با سوزشی پشت گردنش جیغی کشید...
سانامی:: جیییغغغغ چی بود...چرا منو میزنییی
جیمین:: خبرت خو خفم کردی
سانامی دستاشو از دور گردنش باز کرد و آروم گرفت
چند مین بعد بلاخره آروم خابشون برد...
۴۴.۱k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.