تکپارتی میدوریا
تکپارتی میدوریا
( وقتی بهش توجه نمیکنی )
دوباره ناامید نگاهی به ا.ت انداخت درحالی که تمام حواسش را به گوشی داده بود و هیچ اهمیتی به میدوریا نمیداد چهار دست و پا به سمت ا.ت رفت و مظلومانه سرش را روی پای ات گذاشت
ویو ا.ت
حواسم رو از چت کردن با آسوی به میدوریا دادم که سرش روی پاهام گذاشته بود
_چیزی شده میدوریا؟
میدوریا : چرا بهم توجه نمیکنی ا.ت؟
انقدر رک گفت که یه لحظه پشمام ریخت اولین بار بود انقدر رک حرف میزد
گوشی رو بالا آوردم و پایامام رو بهش نشون دادم
_ آخه داشتم با آسوی چت میکردم
دستاش رو دور شکمم قفل کرد و و سرشو به شکمم چسبوند که باز پشمام ریخت
_ می..میدوریا
با لحت خماری گفت
میدوریا _ ا.ت...میشه..
پریدم بین حرفش و سریع ازش جدا شدم
_ م..من کلی کار دارم
داشتی میرفتم سمت اتاقم که دستم کشیده شد و صورت میدوریا رو به روی صورتم قرار گرفت و در طول روز برای سومین بار پشمام ریخت
هم ذهنم و دهنم قفل کرده بودن
آروم سرش رو نزدیک صورتم میکرد که با حرکت آخرش چشمام تا حد امکان گشاد شد
دستاش دو طرف صورتم گذاشته بود و لبام رو آروم میبوسید
چشمام کم کم بسته شد و منم همراهیش میکردم
( وقتی بهش توجه نمیکنی )
دوباره ناامید نگاهی به ا.ت انداخت درحالی که تمام حواسش را به گوشی داده بود و هیچ اهمیتی به میدوریا نمیداد چهار دست و پا به سمت ا.ت رفت و مظلومانه سرش را روی پای ات گذاشت
ویو ا.ت
حواسم رو از چت کردن با آسوی به میدوریا دادم که سرش روی پاهام گذاشته بود
_چیزی شده میدوریا؟
میدوریا : چرا بهم توجه نمیکنی ا.ت؟
انقدر رک گفت که یه لحظه پشمام ریخت اولین بار بود انقدر رک حرف میزد
گوشی رو بالا آوردم و پایامام رو بهش نشون دادم
_ آخه داشتم با آسوی چت میکردم
دستاش رو دور شکمم قفل کرد و و سرشو به شکمم چسبوند که باز پشمام ریخت
_ می..میدوریا
با لحت خماری گفت
میدوریا _ ا.ت...میشه..
پریدم بین حرفش و سریع ازش جدا شدم
_ م..من کلی کار دارم
داشتی میرفتم سمت اتاقم که دستم کشیده شد و صورت میدوریا رو به روی صورتم قرار گرفت و در طول روز برای سومین بار پشمام ریخت
هم ذهنم و دهنم قفل کرده بودن
آروم سرش رو نزدیک صورتم میکرد که با حرکت آخرش چشمام تا حد امکان گشاد شد
دستاش دو طرف صورتم گذاشته بود و لبام رو آروم میبوسید
چشمام کم کم بسته شد و منم همراهیش میکردم
۲.۸k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.