نبرد بر سر آب پارت دو
نبرد بر سر آب پارت دو
مداد رو پشت گوشام گذاشتم و سعی کردم به نظر بیام یه فرد مهمم
مثلا...یه مهندس..یه دکتر..یا شایدم یه...
با صدای میدوریا به خودم اومدم
میدوریا _ میگم رین..
_ بله؟
برگشت سمتم و با چشمای درخشان نگاهم کرد
میدوریا _ نظرت درباره ی رشته قهرمانی چیه؟
وقتی اینو گفت حس کردم یه حسی منو در بر گفت...یه نوع خلاع..انگار تو زمین و آسمون بین گیجی هوشیاری بودم
ناگهان به خودم اومدم
میدوریا _ با...باکوگو
به سرعت نگاهی به رو به روم انداختم
وای نه...بازم اون و دوستای قلدرش
آب دهنم رو قورت دادم که حس کردم انقدر بلند بود که باکوگو هم شنید
با یه پوزخند بزرگ برگشت سمت من که مطمعن شدم فشارم افتاد
باکوگو _ اینجا رو بچه ها انگار اینجا یکی میخواد خودش رو خیس کنه
پشت سر حرفش تقریبا کل کلاس زدن زیر خنده
میدوریا _ هی...تو حق نداری..
( پرید وسط حرف میدوریا )
خم شد سمت صورت میدوریا و زمزمه کرد
باکوگو _ من چی؟
و جلوی صورت میدوریا یه انفجار درست کرد که خودمم ترسیدم چه برسه به میدوریا که نزدیکتر بود
باکوگو _ اگه بازم بلبل زبونی کنی مثل یه ماهی برشته میپزمت
و بعد دفتر مبدوریا رو از زیر دستش کشید و بازش کرد
باکوگو _ اینجارو باش ببین چی داریم
و بعد دفتر رو کرد سمت کل بچه های کلاس...وای نه
چشمام رو محکم بستم تا شکستن میدوریا رو نبینم...
مداد رو پشت گوشام گذاشتم و سعی کردم به نظر بیام یه فرد مهمم
مثلا...یه مهندس..یه دکتر..یا شایدم یه...
با صدای میدوریا به خودم اومدم
میدوریا _ میگم رین..
_ بله؟
برگشت سمتم و با چشمای درخشان نگاهم کرد
میدوریا _ نظرت درباره ی رشته قهرمانی چیه؟
وقتی اینو گفت حس کردم یه حسی منو در بر گفت...یه نوع خلاع..انگار تو زمین و آسمون بین گیجی هوشیاری بودم
ناگهان به خودم اومدم
میدوریا _ با...باکوگو
به سرعت نگاهی به رو به روم انداختم
وای نه...بازم اون و دوستای قلدرش
آب دهنم رو قورت دادم که حس کردم انقدر بلند بود که باکوگو هم شنید
با یه پوزخند بزرگ برگشت سمت من که مطمعن شدم فشارم افتاد
باکوگو _ اینجا رو بچه ها انگار اینجا یکی میخواد خودش رو خیس کنه
پشت سر حرفش تقریبا کل کلاس زدن زیر خنده
میدوریا _ هی...تو حق نداری..
( پرید وسط حرف میدوریا )
خم شد سمت صورت میدوریا و زمزمه کرد
باکوگو _ من چی؟
و جلوی صورت میدوریا یه انفجار درست کرد که خودمم ترسیدم چه برسه به میدوریا که نزدیکتر بود
باکوگو _ اگه بازم بلبل زبونی کنی مثل یه ماهی برشته میپزمت
و بعد دفتر مبدوریا رو از زیر دستش کشید و بازش کرد
باکوگو _ اینجارو باش ببین چی داریم
و بعد دفتر رو کرد سمت کل بچه های کلاس...وای نه
چشمام رو محکم بستم تا شکستن میدوریا رو نبینم...
۱.۷k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.