حس های ممنوعه🍷🥂۱۴

تق تق
پاشدم و پاهامو پایین تخت انداخت گریه هامو سریع پاک کردم صدامو سرد کردم
+بله
-ارباب
+میخوام تنها باشم
-صبحونتونو اوردم
+وایستا
رفتم زیر پتو و پشتمو به در کردم
+بیا تو
ویو ات
وارد شدم پشتش به در بود
+بزار روی میز
-چشم
ویو ات
رفتم بیرون و درو بستم
وایییییی یادم رفت قاشق و بردارم
دوباره درو باز کردم با چهره‌ای مواجه شدم که اصلا ندیدم ،صورتشو از ظرف برداشت و به من نگاهی انداخت ابروهاش توهم گره خورد با چهره ای تعجب اور درو بستم
نباید اون چهره بی نقابو می‌دیدم؟که صدایی مهیب باعث شد گوشامو بگیرم(جونگکوک سینی رو پرت کرده)
در باز شد چشام از ترس بسته بود مردی تن لرزون و ترسناک و عصبی جلوم واستاد اونقدر نزدیک که احساس کردم دماغم به سینه اش خورد
-ارباب من......م....من حواسم نبود
صداش لکنت داشت
+چطور جرعت می‌کنی در نزنی و بی دروپیکر وارد شی(با داد)
-ار....با.....با....ب....م.....م...ن واقعا
+تو کلفت این خونه ای چیزی کم نداری با بقیه چطور جرعت میکنی در نزنی فکر کردی من خرم(با داد)
-م‍-
که دست ات محکم کشیده شد و اشک های دختر جاری شد و همینطور دختر با قدم های تند اربابش کشیده میشدو از پله ها پایین میرفت و گریه میکردو التماس میکرد
-ارباب لطفا دستم ازتون هق خواهش میکنم
حرفاش از ترس اینکه اون مرد بلایی سرش بیاره نامفهوم بود که مرد کلیدی رو جلویه در قفل شده در اورد و درو باز کرد و دخترو با ضرب به داخل اتاق پرت کرد
دختر با دیدن اتاق ترس توی دلش صد برابر شد اتاق بوی خون قدیمی و به خودش گرفته بود یه مبل وسط اتاق بود و جلوش خون بیشتری از بقیه جاها آغشته تر بود انگار افراد زیاد دقیقا تو همون نقطه مردن طرف چپ مبل که پشت مبل به در بود کمدی بود و طرف راست مبل یه کوره داغ و میله اهنی داغ بود
و پشت ان نقطه به خون اغشته دوتا دستبند و پابند ضربدری بود که به دیوار چسبیده بود انگار ادم ها قبل مرگ به اونجا بسته شده بودن
دختر نگاهشو از روی اتاق برداشت و
به مردی که داشت درو قفل میکرد انداخت و روی ترسناکشو دید و خودشو به عقب میکشید و کوک نزدیکش میشد
و ثانیه ای بازوی دخترو گرفت و بلند کرد و روبه روی صورتش قرار داد قشنگ دختر پاهاش از روی زمین بلند شده بود
-ارباب لطفا
+خفه شو
بیشتر از یک چاقو برنده تر بود
دختر رو درجا به پابند و دستبند و رسوند و دست های دختر بی دفاع رو بست
-ولممم کننن
+بهت میگم خفه شو
پسر عصبی بود و دنبال بهونه کوچیکی برای خالی کردن اعصابش بودو الان ات بود که داشت قربانی عصبانیت او میشد
کوک به سمت کمد رفت شلاقی رو برداشت دختر دست و پا میزد التماس میکرد اما فایده ای نداشت
-قربان لطفا هق ببخشید
+به حرفم که گوش نکردی بازم میگم ساکت
و کوک روبه روی دختر ایستاد
دیدگاه ها (۲)

اشتباه

حس های ممنوعه🍷🥂۱۵

حس های ممنوعه🍷🥂۱۳

حس های ممنوعه🍷🥂۱۲

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط