" آدم های خاکسـتری "
" آدمهای خاکسـتری "
یکی از تجـربههای دردناکِ زندگی، این اسـت
که فرد دلبسـتۀ آدمهای خاکسـتری شود!
#آدم_های_خاکستـری همیشه تو را در وضعیت تعلیـق نگه میدارند: نه به تو دل میدهنـد و نه میگذارند که از آنهـا دل بکنی. تو را در میانۀ زمیـن و هوا معلّق میخواهـند.
تا وقتی که تو را دلـدادۀ خود مییابند، با تو سرد و بافاصـلهاند و تا احساس میکنند که از آنها دل میکنـی، با تو گرم و نزدیک میشوند، اما فقط تا آنجـا که بدانند رشته را نمیگـسلی و از چنـگشان نمیگریزی.
به تو دل نمیدهند، اما مانـع دل کندت میشوند.
بعضی از این آدمهای خاکسـتری خودشان بلاتکلیف و معـلّقاند؛ یعنی تکلیف خودشان را با خودشان نمیداننـد و این سردرگمی و پادرهوایـی را در روابطِ عاطفـیشان با تو بازمیتابانند.
گاهی هم دچار نوعی بیمـاری روانیاند؛
ملغمۀ آشفـتهای از عدم اعتماد به نفـس و اعتماد به نفس مفرط؛ یعنـی چندان به خود اعتماد به نفس دارند که تو را مفتـون خود کنند، اما چنـدان به خود بیاعتمادند که به محـبتت پاسخِ درخور بدهند.
تو را در فضای خاکـستری رابطه معلّق نگه میدارند، تا شهـد عشقی را که نثارشان میکنی، بمکنـد، اما چیزی از جانشان برایـت مایه نگذارند.
آدمهای خاکسـتری خواسته، یا ناخواسته تمام خونِ عاطـفهات را مینوشند، اما بر مردهات فاتحـه هم نمیخوانند.
لحظههای تلخ زندگیشـان را با تو تقسیم میکنند، اما خوشیهایشان را با دـیگران شریک میشوند.
با جذابیتهایشان آرامآرام به دورت تار میزنند و تا به خود میآیـی، خود را گرفتار دامشان مییابی. ته دل میدانی که شهـدت را مینوشند و تفالـهات را تف میکنند، اما برای بیمهریهایشان مـدام بهانه میتراشی.
میدانی که وضعیـت هرگز بهتر نمیشود، امـا مدام برای آنها عذر و برای خـودت امیدهای واهی میتراشی. آنقدر میمـانی، تا بپوسی.
عشق، آدم را آسـیبپذیر میکند و آدمهای خاکستری دقیقاً از همـان نقطۀ آسیبپذیر است که دستشان را تا آرنج در قلبت فرومیکننـد.
این رابطهها عشق نیسـت، بیماری است؛
نوعی اعـتیادِ ویرانگر اسـت و اگر کسی در این دام بلِا افتاد، باید هوار بزنـد و از دیگران برای نجات جانش کمک بخواهـد. هرچه بیشتر در این دام بمانی، گرفـتارتر میشوی.
از آدمهای خاکستری باید مثل طاعـون گریخـت.
یکی از تجـربههای دردناکِ زندگی، این اسـت
که فرد دلبسـتۀ آدمهای خاکسـتری شود!
#آدم_های_خاکستـری همیشه تو را در وضعیت تعلیـق نگه میدارند: نه به تو دل میدهنـد و نه میگذارند که از آنهـا دل بکنی. تو را در میانۀ زمیـن و هوا معلّق میخواهـند.
تا وقتی که تو را دلـدادۀ خود مییابند، با تو سرد و بافاصـلهاند و تا احساس میکنند که از آنها دل میکنـی، با تو گرم و نزدیک میشوند، اما فقط تا آنجـا که بدانند رشته را نمیگـسلی و از چنـگشان نمیگریزی.
به تو دل نمیدهند، اما مانـع دل کندت میشوند.
بعضی از این آدمهای خاکسـتری خودشان بلاتکلیف و معـلّقاند؛ یعنی تکلیف خودشان را با خودشان نمیداننـد و این سردرگمی و پادرهوایـی را در روابطِ عاطفـیشان با تو بازمیتابانند.
گاهی هم دچار نوعی بیمـاری روانیاند؛
ملغمۀ آشفـتهای از عدم اعتماد به نفـس و اعتماد به نفس مفرط؛ یعنـی چندان به خود اعتماد به نفس دارند که تو را مفتـون خود کنند، اما چنـدان به خود بیاعتمادند که به محـبتت پاسخِ درخور بدهند.
تو را در فضای خاکـستری رابطه معلّق نگه میدارند، تا شهـد عشقی را که نثارشان میکنی، بمکنـد، اما چیزی از جانشان برایـت مایه نگذارند.
آدمهای خاکسـتری خواسته، یا ناخواسته تمام خونِ عاطـفهات را مینوشند، اما بر مردهات فاتحـه هم نمیخوانند.
لحظههای تلخ زندگیشـان را با تو تقسیم میکنند، اما خوشیهایشان را با دـیگران شریک میشوند.
با جذابیتهایشان آرامآرام به دورت تار میزنند و تا به خود میآیـی، خود را گرفتار دامشان مییابی. ته دل میدانی که شهـدت را مینوشند و تفالـهات را تف میکنند، اما برای بیمهریهایشان مـدام بهانه میتراشی.
میدانی که وضعیـت هرگز بهتر نمیشود، امـا مدام برای آنها عذر و برای خـودت امیدهای واهی میتراشی. آنقدر میمـانی، تا بپوسی.
عشق، آدم را آسـیبپذیر میکند و آدمهای خاکستری دقیقاً از همـان نقطۀ آسیبپذیر است که دستشان را تا آرنج در قلبت فرومیکننـد.
این رابطهها عشق نیسـت، بیماری است؛
نوعی اعـتیادِ ویرانگر اسـت و اگر کسی در این دام بلِا افتاد، باید هوار بزنـد و از دیگران برای نجات جانش کمک بخواهـد. هرچه بیشتر در این دام بمانی، گرفـتارتر میشوی.
از آدمهای خاکستری باید مثل طاعـون گریخـت.
۱۵۹.۴k
۲۰ خرداد ۱۴۰۱