داستان ترسناک
ساعت گوشیمو گذاشتم رو هفت و خوابیدم
ولی یکی در اتاقمو زد......
ها....مامان تویی؟...چرا بیدارم کردی
ولی کسی جوابمو نداد
رفتم و در اتاقمو باز کردم
کسی پشت در نبود ...
واییی خدا کی صبح میشه...
دوباره درو بستم و رفتم خوابیدم
ایندفعه صدای در محکم تر اومد ..ولی من توجهی نکردم
هندزفری مو گذاشتم تو گوشم و خوابیدم
ولی بعد صدای ناله اومد
صدای دایانا بود...
( دایانا ؟!... دایانا تویی ....
سریع از تخت خوابم بلند شدم و رفتم سمت در ....
دایانا جواب بده تویی؟
درو باز کردم ولی کسی اونجا نبود
واقعا ترسیده بودم ...
پس چراغ خوابمو روشن کردم و نشستم و به مایلی پیام دادم ......همون موقع برقا رفت
وایی دیگه تحمل ندارم
همون موقع بود که یه چیز سیاه کنار تختم دیدم
من همیشه از تنبلی لباسامو میچپونم زیر تختم پس گفتم حتما لباسام ان و بیخیال شدم
یه ربع بعد برقا اومد خواستم لباسای زیر تختو جمع کنم ولی هیچ لباسی زیر تختم نبود ...
این در اصل یه بخش از رمان شرط مرگ بود که تو چنل گذاشتم ..این مال پارت های آینده اش بود
اگه می خواین کل ماجرا رو بفهمیم .از پارت یک تا سه هست😊
ولی یکی در اتاقمو زد......
ها....مامان تویی؟...چرا بیدارم کردی
ولی کسی جوابمو نداد
رفتم و در اتاقمو باز کردم
کسی پشت در نبود ...
واییی خدا کی صبح میشه...
دوباره درو بستم و رفتم خوابیدم
ایندفعه صدای در محکم تر اومد ..ولی من توجهی نکردم
هندزفری مو گذاشتم تو گوشم و خوابیدم
ولی بعد صدای ناله اومد
صدای دایانا بود...
( دایانا ؟!... دایانا تویی ....
سریع از تخت خوابم بلند شدم و رفتم سمت در ....
دایانا جواب بده تویی؟
درو باز کردم ولی کسی اونجا نبود
واقعا ترسیده بودم ...
پس چراغ خوابمو روشن کردم و نشستم و به مایلی پیام دادم ......همون موقع برقا رفت
وایی دیگه تحمل ندارم
همون موقع بود که یه چیز سیاه کنار تختم دیدم
من همیشه از تنبلی لباسامو میچپونم زیر تختم پس گفتم حتما لباسام ان و بیخیال شدم
یه ربع بعد برقا اومد خواستم لباسای زیر تختو جمع کنم ولی هیچ لباسی زیر تختم نبود ...
این در اصل یه بخش از رمان شرط مرگ بود که تو چنل گذاشتم ..این مال پارت های آینده اش بود
اگه می خواین کل ماجرا رو بفهمیم .از پارت یک تا سه هست😊
۲.۵k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.