چند پارتی از هیونجین وقتی به عنوان خواهر ۱۳ سالش تو رو با
چند پارتی از هیونجین وقتی به عنوان خواهر ۱۳ سالش تو رو با پسر خالت که همسن خودته در حال کیس رفتن میبینه بعد هیونجین هم مافیاس(درخواستی)
ا.ت:سلام اسم من ا.ته من ۱۳ سالمه و برادرم هیونجینه اون مافیاست و خیلی بد اخلاقه خیلی هم بهم گیر میده و میگه از پسر خالم فاصله بگیر ولی نمیدونه که ما دوتا باهم در ارتباطیم
هیونجین:این ا.ت توله صگ خیلی نزدیکه اون پسره چول میشه خیلی رو مخم پسرههه
م.ت.یعنی مامان ا.ت
م.ت:ا.ت خاله اینات قرار امروز بیان اینجا
ا.ت:واقعا(باذوق)
م.ت:ارع
ا.ت:وقتی مامانم گفت قراره بیان اینجا خیلی خوشحال شدم واسه همین رفتم یه لباس خوشگل بوشیدم فقط امیدوارم هیون خونه نباشه
هیونجین:مامانم زنگ زدو گفت قراره خاله اینام بیان خونمون خیلی عصبی شدم اون پسرشون با اینکه ۱۳ سالشه ولی خیلی هولانه ا.ت و نگاه میکنه باید بزم خونه رفتم خونه
من اومدم
م.ت:خوش اومدی پسرم
هیونجین :مرسی مامان ا.ت کجاست
م.ت:تو اتاقشون داره آماده میشه
هیونجین:اوکی رفتم تو اتاق ا.ت
چرا اینقدر به خودت میرسی
ا.ت:بهت یاد ندادن در بزنی
هیونجین:نه متاسفانه سوالمو نپیچون
ا.ت:خالم داره میاد به خودم نرسم اون وقت
هیونجین:نکنه بخاطر اون پسره هول داری به خودت میرسی
ا.ت:بهش نگو هول
هیونجین:چرا اونوقت نکنه دوسش داری هااا(باعصبانیت )
ا.ت:گمشو از اتاقم بیرون
هیونجین:من برادر بزرگترتم باهام درست صحبت کن
ا.ت:بزرگتر کیلو چنده برو بیرون (باداد)
هیونجین:باشه بابا وحشی😒
هیونجین:شب شدو خاله اینامون اومده بودن
ا.ت و چول خیلی بهم نگاه میکردن رو مخم بودن دلممیخواست پسرو بکشم بعد از اینکه شام خوردیم یهو جفتشون غیبشون زد رفتم دنبالشون که دیدم......
💋❣
پایان پارت اول🤩
ا.ت:سلام اسم من ا.ته من ۱۳ سالمه و برادرم هیونجینه اون مافیاست و خیلی بد اخلاقه خیلی هم بهم گیر میده و میگه از پسر خالم فاصله بگیر ولی نمیدونه که ما دوتا باهم در ارتباطیم
هیونجین:این ا.ت توله صگ خیلی نزدیکه اون پسره چول میشه خیلی رو مخم پسرههه
م.ت.یعنی مامان ا.ت
م.ت:ا.ت خاله اینات قرار امروز بیان اینجا
ا.ت:واقعا(باذوق)
م.ت:ارع
ا.ت:وقتی مامانم گفت قراره بیان اینجا خیلی خوشحال شدم واسه همین رفتم یه لباس خوشگل بوشیدم فقط امیدوارم هیون خونه نباشه
هیونجین:مامانم زنگ زدو گفت قراره خاله اینام بیان خونمون خیلی عصبی شدم اون پسرشون با اینکه ۱۳ سالشه ولی خیلی هولانه ا.ت و نگاه میکنه باید بزم خونه رفتم خونه
من اومدم
م.ت:خوش اومدی پسرم
هیونجین :مرسی مامان ا.ت کجاست
م.ت:تو اتاقشون داره آماده میشه
هیونجین:اوکی رفتم تو اتاق ا.ت
چرا اینقدر به خودت میرسی
ا.ت:بهت یاد ندادن در بزنی
هیونجین:نه متاسفانه سوالمو نپیچون
ا.ت:خالم داره میاد به خودم نرسم اون وقت
هیونجین:نکنه بخاطر اون پسره هول داری به خودت میرسی
ا.ت:بهش نگو هول
هیونجین:چرا اونوقت نکنه دوسش داری هااا(باعصبانیت )
ا.ت:گمشو از اتاقم بیرون
هیونجین:من برادر بزرگترتم باهام درست صحبت کن
ا.ت:بزرگتر کیلو چنده برو بیرون (باداد)
هیونجین:باشه بابا وحشی😒
هیونجین:شب شدو خاله اینامون اومده بودن
ا.ت و چول خیلی بهم نگاه میکردن رو مخم بودن دلممیخواست پسرو بکشم بعد از اینکه شام خوردیم یهو جفتشون غیبشون زد رفتم دنبالشون که دیدم......
💋❣
پایان پارت اول🤩
۷.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.