پارت ۱۸۷ رمان کت رنگی
پارت ۱۸۷ رمان کت رنگی
#جونگکوک
( یه هفته بعد )
بعد از اجرا های زیادی که تو این یه هفته داشتیم بالاخره نتیجه زحماتمون که بردن تمام جوایز بود رو دیدیم!
ما واقعا سخت تلاش کردیم!
خیلی وقت بود دیگه از سونهی خبر نداشتم چون تو اکیپ ما نبود .. امروز روز فرش قرمز برندگان جایزه گرمی... هممون تیپ زده بودیم .. جویی به عنوان طراح لباس و صحنه هم باهامون بود .. آدم های مشهور همه بودن
چارلی پات
جاستین بیبر
اریانا گرند
و خیلی ها
با طراحان لباس هاشون بودن .. روی سکو وایستاده بودیم و عکس آزمون میگرفتن .. من برخلاف بقیه اعضا خیلی کنجکاو بودم و تموم ایدول هارو چک میکردم با نگاهم ... باورکردنی بود ! بالاخره این ما بودیم که جوایز رو بردیم و بقیه برای تبریک به ما جلو میومدن ! ...
نوبت به جاستین بیبر رسید .. خواننده مورد علاقه من که ما با اختلاف خیلی کم ازش بردیم.. اومد جلو و دست یه خانم که ماسک داشت رو تو دست هاش بود .. ما تبریک هارو گفتیم !
صدای خانمه خیلی آشنا بود... همچنین همه حرکت هاش !! ازش اسمش رو پرسیدم اما از جواب دادن به من طفره رفت .... جاستین بیبر متوجه سوالم شد و جوابم رو داد .. گفت که طراح لباسمه و به کاترین معروفه!!
متوجه شدم و حرفاشو تایید کردم
اما هرچی نگاهش میکردم خیلی آشنا میومد !! و از همه گیج کننده تر این بود که نگاهم نمی کرد!!
روی دست سمت راستش خالکوبی بود و یه نیم تنه و یه دامن مشکی تنش بود..
همین طور که نگاه اندامش میکردم یهو یه لکه روی شکمش دیدم .. .این لکه!! شبیه قلب بود ..
سومی هم این لکه رو روی شکمش داشت!! ... غیر ممکن بود ! غیر ممکن بود !!😳
شوک شده نگاهش کردم !... بی اختیار یه چیزی گفتم
من: س..سومی؟
با شنیدن این اسم دست جاستین بیبر رو ول کرد و ازمون فاصله گرفت !!
نفس نمیکشیدم... واقعا نفسم بند اومده بود .. حتما دوباره از اون توهم ها زدم!!... اما !
چرا؟ .. چرا ازمن دوری میکرد... حتی این ماسک داشتنش هممشکوک بود .. ی..یعنی این همه سال زنده بوده؟؟
خواستم برم دنبالش که بادیگارد ها نزاشتن ! .. مارو هدایت میکردن سمت ماشین ها .. بعد از حرف هامون جاستین بیبر رو دیدم که دنبالش رفت!
داشتم دیوونه میشدم!
ما رو به زور توی ماشین ها نشوندن.. همه اعضا خوشحال و مفتخر بودن اما من هنگ کرده بودن و شک بودم.. هیچی نمی فهمیدم تموم مغزم هنگ کرده بود ... عرق سرد روی پیشونیم نشون دهنده حال بدم بود ...
تهیونگ متوجه شد و با آرنج زد بهم ..
تهیونگ: جونگ کوک !! حالت خوبه؟ .. رنگت پریده ؟ معده درد داری؟
من: ه..ها؟؟ .. نم ید.. ونم!!
از پنجره ماشین ها نگاه بیرون کردم ... دیدمش که با جاستین سوار ماشین خودشون شدن!!
#جونگکوک
( یه هفته بعد )
بعد از اجرا های زیادی که تو این یه هفته داشتیم بالاخره نتیجه زحماتمون که بردن تمام جوایز بود رو دیدیم!
ما واقعا سخت تلاش کردیم!
خیلی وقت بود دیگه از سونهی خبر نداشتم چون تو اکیپ ما نبود .. امروز روز فرش قرمز برندگان جایزه گرمی... هممون تیپ زده بودیم .. جویی به عنوان طراح لباس و صحنه هم باهامون بود .. آدم های مشهور همه بودن
چارلی پات
جاستین بیبر
اریانا گرند
و خیلی ها
با طراحان لباس هاشون بودن .. روی سکو وایستاده بودیم و عکس آزمون میگرفتن .. من برخلاف بقیه اعضا خیلی کنجکاو بودم و تموم ایدول هارو چک میکردم با نگاهم ... باورکردنی بود ! بالاخره این ما بودیم که جوایز رو بردیم و بقیه برای تبریک به ما جلو میومدن ! ...
نوبت به جاستین بیبر رسید .. خواننده مورد علاقه من که ما با اختلاف خیلی کم ازش بردیم.. اومد جلو و دست یه خانم که ماسک داشت رو تو دست هاش بود .. ما تبریک هارو گفتیم !
صدای خانمه خیلی آشنا بود... همچنین همه حرکت هاش !! ازش اسمش رو پرسیدم اما از جواب دادن به من طفره رفت .... جاستین بیبر متوجه سوالم شد و جوابم رو داد .. گفت که طراح لباسمه و به کاترین معروفه!!
متوجه شدم و حرفاشو تایید کردم
اما هرچی نگاهش میکردم خیلی آشنا میومد !! و از همه گیج کننده تر این بود که نگاهم نمی کرد!!
روی دست سمت راستش خالکوبی بود و یه نیم تنه و یه دامن مشکی تنش بود..
همین طور که نگاه اندامش میکردم یهو یه لکه روی شکمش دیدم .. .این لکه!! شبیه قلب بود ..
سومی هم این لکه رو روی شکمش داشت!! ... غیر ممکن بود ! غیر ممکن بود !!😳
شوک شده نگاهش کردم !... بی اختیار یه چیزی گفتم
من: س..سومی؟
با شنیدن این اسم دست جاستین بیبر رو ول کرد و ازمون فاصله گرفت !!
نفس نمیکشیدم... واقعا نفسم بند اومده بود .. حتما دوباره از اون توهم ها زدم!!... اما !
چرا؟ .. چرا ازمن دوری میکرد... حتی این ماسک داشتنش هممشکوک بود .. ی..یعنی این همه سال زنده بوده؟؟
خواستم برم دنبالش که بادیگارد ها نزاشتن ! .. مارو هدایت میکردن سمت ماشین ها .. بعد از حرف هامون جاستین بیبر رو دیدم که دنبالش رفت!
داشتم دیوونه میشدم!
ما رو به زور توی ماشین ها نشوندن.. همه اعضا خوشحال و مفتخر بودن اما من هنگ کرده بودن و شک بودم.. هیچی نمی فهمیدم تموم مغزم هنگ کرده بود ... عرق سرد روی پیشونیم نشون دهنده حال بدم بود ...
تهیونگ متوجه شد و با آرنج زد بهم ..
تهیونگ: جونگ کوک !! حالت خوبه؟ .. رنگت پریده ؟ معده درد داری؟
من: ه..ها؟؟ .. نم ید.. ونم!!
از پنجره ماشین ها نگاه بیرون کردم ... دیدمش که با جاستین سوار ماشین خودشون شدن!!
۵.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.