پارت ۱۸۶ رمان کت رنگی
پارت ۱۸۶ رمان کت رنگی
#جونگکوک
من: ه..هیونگ !! نگران نباش ! من یکم زمان میخوام تا خودمو پیدا کنم! دیگه اون جونگ کوک ضعیف نیستم !
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سراغ تمریناتم !! ولی نگران سونهی هم بودم .. دیشب وقتی رفت ۸۰ درصد فکرمو به خودش مشغول کرده بود ...
ساعت تقریبا ۸ بود که دیگه داشتم برمیگشتم... که توی حیاط کمپانی دیدمش که داشت با سوبین حرف میزد !! ... با دیدن من حرفشو خلاصه کرد و اومد سمتم !...
دامن کوتاهی که پاش بود و نیم تنه گشاد مشکی رنگ تنش خیلی بهش میومد .. اونم عین سومی راحت لباس می پوشید! حالش خوب بود
سونهی: جونگ کوک شی !! .. م..میشه یه لحظه..
من: در حد پنج دقیقه وقت دارم خانم لی !
سونهی: ا..اوپا متاسفم ... حح نه ! جونگ کوک متاسفم!
من: میتونی همون اوپا صدا کنی ! من فقط در حد یه اوپا میتونم برات باشم!
سونهی: اوپا!... ازم ناراحتین؟ ببخشین اون حرفا رو زدم... ن..نمی دونستم چی میگم!
من: اما حقیقت بودن! پس الکی ناراحت نباش!
سونهی: اوپااا
من: راستش من باید ازت معذرت بخوام من ندانسته بهت تندی کردم !...
سونهی: نه نه !! اوپا اینطور نگین!
داشت از خجالت سرخ میشد ! .. خنده ام گرفت خیلی کیوت بود ..
من: ت..تو ! عین سومی لباس می پوشی!..
سونهی: ها؟ .. واقعا؟
من: اره اونم به حرفم گوش نمیداد و راحت لباس میکرد تنش!
سونهی: اوپا میتونم بپرسم چه طور ... نه ! ولش کن
من: سوخت ! خونه اش منفجر شد !
سونهی: اوپا .. 😭😭😭
من: نههه ای خدا گریه نکن ! ...
سونهی: اوپاااا چه قدر درد کشیدی !! 😭💔💔
من: میدونی گریه هات بیشتر باعث درد کشیدنمه!
یهو گریه اش رو متوقف کرد !! ..
من: میتونم برسونمت خونه!؟
سونهی: اخه اوپا خودت خسته ای !
من: عیب نداره بیا بشین !
اومد نشست توی ماشین و دیگه هیچی نمی گفت اما ناراحت شد !...
من: سونهی !! میتونم ازت یه سوال بپرسم!؟
سونهی: اوهوم!
من: دوست پسرت چرا خودشو کشت!؟
سونهی: اون چون نمیتونست شرایط خوبی برای من فراهم کنه نتونست تحمل کنه !... اما .. اما من بهش گفتم اینا اصلا مهم نیست!! فقط خودش برام مهم بود ! به حرفم توجه نکرد و منو با بی رحمی تنها گذاشت!!😭😭😭
افتاد گریه ! به سرعت زدم کنار !...
صورتشو گرفتم و اشک هاشو پاک کردم !
من: بس کن ! گفتم گریه هات عذابم میده ! 💔
با فریاد من به خودش اومد...
من: ببخش .. نباید می پرسیدم! گریه نکن !
سونهی: اوپا...!!!
دیگه هیچی نگفتم .. فضای خیلی بدی توی ماشین بود پس سرعتمو زیاد کردم تا زودتر برسونمش خونه !
رسیدم دم خونه اش... پیاده شد و بدون یک کلمه حرف سریع از خونه اش فاصله گرفتم !
#جونگکوک
من: ه..هیونگ !! نگران نباش ! من یکم زمان میخوام تا خودمو پیدا کنم! دیگه اون جونگ کوک ضعیف نیستم !
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سراغ تمریناتم !! ولی نگران سونهی هم بودم .. دیشب وقتی رفت ۸۰ درصد فکرمو به خودش مشغول کرده بود ...
ساعت تقریبا ۸ بود که دیگه داشتم برمیگشتم... که توی حیاط کمپانی دیدمش که داشت با سوبین حرف میزد !! ... با دیدن من حرفشو خلاصه کرد و اومد سمتم !...
دامن کوتاهی که پاش بود و نیم تنه گشاد مشکی رنگ تنش خیلی بهش میومد .. اونم عین سومی راحت لباس می پوشید! حالش خوب بود
سونهی: جونگ کوک شی !! .. م..میشه یه لحظه..
من: در حد پنج دقیقه وقت دارم خانم لی !
سونهی: ا..اوپا متاسفم ... حح نه ! جونگ کوک متاسفم!
من: میتونی همون اوپا صدا کنی ! من فقط در حد یه اوپا میتونم برات باشم!
سونهی: اوپا!... ازم ناراحتین؟ ببخشین اون حرفا رو زدم... ن..نمی دونستم چی میگم!
من: اما حقیقت بودن! پس الکی ناراحت نباش!
سونهی: اوپااا
من: راستش من باید ازت معذرت بخوام من ندانسته بهت تندی کردم !...
سونهی: نه نه !! اوپا اینطور نگین!
داشت از خجالت سرخ میشد ! .. خنده ام گرفت خیلی کیوت بود ..
من: ت..تو ! عین سومی لباس می پوشی!..
سونهی: ها؟ .. واقعا؟
من: اره اونم به حرفم گوش نمیداد و راحت لباس میکرد تنش!
سونهی: اوپا میتونم بپرسم چه طور ... نه ! ولش کن
من: سوخت ! خونه اش منفجر شد !
سونهی: اوپا .. 😭😭😭
من: نههه ای خدا گریه نکن ! ...
سونهی: اوپاااا چه قدر درد کشیدی !! 😭💔💔
من: میدونی گریه هات بیشتر باعث درد کشیدنمه!
یهو گریه اش رو متوقف کرد !! ..
من: میتونم برسونمت خونه!؟
سونهی: اخه اوپا خودت خسته ای !
من: عیب نداره بیا بشین !
اومد نشست توی ماشین و دیگه هیچی نمی گفت اما ناراحت شد !...
من: سونهی !! میتونم ازت یه سوال بپرسم!؟
سونهی: اوهوم!
من: دوست پسرت چرا خودشو کشت!؟
سونهی: اون چون نمیتونست شرایط خوبی برای من فراهم کنه نتونست تحمل کنه !... اما .. اما من بهش گفتم اینا اصلا مهم نیست!! فقط خودش برام مهم بود ! به حرفم توجه نکرد و منو با بی رحمی تنها گذاشت!!😭😭😭
افتاد گریه ! به سرعت زدم کنار !...
صورتشو گرفتم و اشک هاشو پاک کردم !
من: بس کن ! گفتم گریه هات عذابم میده ! 💔
با فریاد من به خودش اومد...
من: ببخش .. نباید می پرسیدم! گریه نکن !
سونهی: اوپا...!!!
دیگه هیچی نگفتم .. فضای خیلی بدی توی ماشین بود پس سرعتمو زیاد کردم تا زودتر برسونمش خونه !
رسیدم دم خونه اش... پیاده شد و بدون یک کلمه حرف سریع از خونه اش فاصله گرفتم !
۱۰.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.