پارت ۱۸۵ رمان کت رنگی
پارت ۱۸۵ رمان کت رنگی
#سونهی
با بدو از خونه اش اومدم بیرون و ساعت که تقریبا نصفه شب بود و هوا تاریک بود .. یه ماشین گرفتم و خودمو رسوندم خونه .. گریه میکردم به حد مرگ! خاطرات گذشته ام ... و همچنین اون حرف های دردناکی که به اوپا با بی رحمی تمام زدم توی مغزم میومد !!... نباید اون طوری حرف میزدم ! ... اشتباه کردم و عین سگ پشیمون بودم .. با صورت کاملا خیس در رو باز کردم .. چراغ ها خاموش بودن !! فکر کردم لی هیوک خوابه اما یهو چراغ هارو روشن کرد...
اون میدونست و از عشق من به سون هو آگاه بود ..
یادم رفته بود اشک هامو پاک کنم .. سریع پاکشون کردم
لی هیوک: نونا !!!... 🥺
من: چرا هنوز بیداری !؟ این وق....
یهو منو محکم بغل کرد .. هنگ کرده بودم !
من: یااا لی هیوک !! یاا...
لی هیوک: نونا !! گریه کردی؟؟ 😭😭 بمیرم واست کار کی بوده؟ کی تورو گریه انداخته ؟
من: ل..لی هیوکا!! ... چت شده ؟ گریه نکن ببینمت !
صورتشو گرفتم ... اشک های داغش رو پاک کردم
من: چیزی نیست ! گریه نکن ! چیزی نیست تموم زندگیم!!😭💔 گریه نکن قلب نونا درد میگیره !!
لی هیوک: وقتی اسم سون هو رو اوردی ترسیدم!... گفتم نکنه میخوایی کار احمقانه بکنی و منو تنها بزاری !!
من: چیزی نیست !! نونا دلش گرفته هیچی نیست خودت میدونی نونا چه قدر قویه!!! پس گریه رو تموم کن ببینم چی داریم برای خوردن!!
لی هیوک: بیا بریم بیرون غذا بخوریم!!
من: اخه این وقت شب همه جا بسته اس بشین یه چیزی درست میکنیم !
با کمک هم دیگه جاجانگمیون درست کردیم !
در حین خوردن
لی هیوک: فردا پف میکنیم به خاطر اینکه شوره!!
من: سااکت... همینم بخور صبح کمپرس میزاریم بعد میریم کمپانی !
لی هیوک: ولی نونا اشپزیت خیلی خوبه!!
بعد از خوردن رفتیم و خوابیدیم !!
#تهیونگ
امروز قرار بود کار های نهایی تور آمریکا رو انجام بدیم جویی مثل همیشه سرش شلوغ بود و ماهم کم کم آماده میشدیم برای سفر... توی سالن تمرین بودم که نگاهم روی جونگ کوک رفت ! ناراحت و دپرس بود رفتم پیشش
من: کوک !! چیزی شده؟ حالت خوب نیست !؟
کوک: نه.. هیونگ خوبم یکم استرس دارم
من: جونگ کوک منو گول نزن چیشده؟
کوک: تهیونگ ... بیا دنبالم ...
منو کشوند تو اتاق ..
کوک: تهیونگ یکی هست تو کمپانی مون خیلیی شبیه سومیه... اولش فکر کردم خودشه ولی....
داشت با اشتیاق برام تعریف میکرد ... اما ترسیدم از این لحن حرف زدنش !!
شونه هاشو گرفتم... حرف زدنش رو متوقف کرد ..
من: جونگ کوک !! ... تو میگی اون شبیه سومیه! .. خب شبیه که شبیه !! به تو ربطی داره؟
کوک: ت..تهیونگ !! توام.. چرا اینطور...
من: جونگ کوک !! خودت میگی شبیه شه!! .. نکنه بهش علاقه پیدا کردی؟
کوک: ن..نههه!! ا..اما !! من نمیتونم نادیده اش بگیرم!
من: جونگ کوک اون سومی نیست!! ... جونگ کوک میترسم!!... تو دوباره آسیب ببینی !! من چی کار کنم!؟
#سونهی
با بدو از خونه اش اومدم بیرون و ساعت که تقریبا نصفه شب بود و هوا تاریک بود .. یه ماشین گرفتم و خودمو رسوندم خونه .. گریه میکردم به حد مرگ! خاطرات گذشته ام ... و همچنین اون حرف های دردناکی که به اوپا با بی رحمی تمام زدم توی مغزم میومد !!... نباید اون طوری حرف میزدم ! ... اشتباه کردم و عین سگ پشیمون بودم .. با صورت کاملا خیس در رو باز کردم .. چراغ ها خاموش بودن !! فکر کردم لی هیوک خوابه اما یهو چراغ هارو روشن کرد...
اون میدونست و از عشق من به سون هو آگاه بود ..
یادم رفته بود اشک هامو پاک کنم .. سریع پاکشون کردم
لی هیوک: نونا !!!... 🥺
من: چرا هنوز بیداری !؟ این وق....
یهو منو محکم بغل کرد .. هنگ کرده بودم !
من: یااا لی هیوک !! یاا...
لی هیوک: نونا !! گریه کردی؟؟ 😭😭 بمیرم واست کار کی بوده؟ کی تورو گریه انداخته ؟
من: ل..لی هیوکا!! ... چت شده ؟ گریه نکن ببینمت !
صورتشو گرفتم ... اشک های داغش رو پاک کردم
من: چیزی نیست ! گریه نکن ! چیزی نیست تموم زندگیم!!😭💔 گریه نکن قلب نونا درد میگیره !!
لی هیوک: وقتی اسم سون هو رو اوردی ترسیدم!... گفتم نکنه میخوایی کار احمقانه بکنی و منو تنها بزاری !!
من: چیزی نیست !! نونا دلش گرفته هیچی نیست خودت میدونی نونا چه قدر قویه!!! پس گریه رو تموم کن ببینم چی داریم برای خوردن!!
لی هیوک: بیا بریم بیرون غذا بخوریم!!
من: اخه این وقت شب همه جا بسته اس بشین یه چیزی درست میکنیم !
با کمک هم دیگه جاجانگمیون درست کردیم !
در حین خوردن
لی هیوک: فردا پف میکنیم به خاطر اینکه شوره!!
من: سااکت... همینم بخور صبح کمپرس میزاریم بعد میریم کمپانی !
لی هیوک: ولی نونا اشپزیت خیلی خوبه!!
بعد از خوردن رفتیم و خوابیدیم !!
#تهیونگ
امروز قرار بود کار های نهایی تور آمریکا رو انجام بدیم جویی مثل همیشه سرش شلوغ بود و ماهم کم کم آماده میشدیم برای سفر... توی سالن تمرین بودم که نگاهم روی جونگ کوک رفت ! ناراحت و دپرس بود رفتم پیشش
من: کوک !! چیزی شده؟ حالت خوب نیست !؟
کوک: نه.. هیونگ خوبم یکم استرس دارم
من: جونگ کوک منو گول نزن چیشده؟
کوک: تهیونگ ... بیا دنبالم ...
منو کشوند تو اتاق ..
کوک: تهیونگ یکی هست تو کمپانی مون خیلیی شبیه سومیه... اولش فکر کردم خودشه ولی....
داشت با اشتیاق برام تعریف میکرد ... اما ترسیدم از این لحن حرف زدنش !!
شونه هاشو گرفتم... حرف زدنش رو متوقف کرد ..
من: جونگ کوک !! ... تو میگی اون شبیه سومیه! .. خب شبیه که شبیه !! به تو ربطی داره؟
کوک: ت..تهیونگ !! توام.. چرا اینطور...
من: جونگ کوک !! خودت میگی شبیه شه!! .. نکنه بهش علاقه پیدا کردی؟
کوک: ن..نههه!! ا..اما !! من نمیتونم نادیده اش بگیرم!
من: جونگ کوک اون سومی نیست!! ... جونگ کوک میترسم!!... تو دوباره آسیب ببینی !! من چی کار کنم!؟
۱۲.۱k
۲۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.