سناریو درخواستی
سناریو درخواستی:
وقتی از سرکار برمیگردن و میبینن روی کابینت اشپزخونه نشستی و در حال موسیقی گوش دادنی، و نقاشی میکشی و کیوت میگی : دلم نقاشی میخواست.
پارک جیمین : وارد خونه شد و طبق معمول یه دسته گل برات اورده بود. تعجب کرد چون هر روز که برمی گشت به استقبالش میرفتی. دنبالت گشت و وقتی تو رو توی اشپزخونه پیدات کرد میخواست ازت بپرسه چیکار میکنی که خودت با جمله کیوتت جریان رو توضیح دادی. با چشماش بهت لبخند زد:) دسته گلی که برات اورده بود رو دیدی. از روی کابینت پایین اومدی و به طرفش رفتی. با ذوق گفتی: ایگو! جیمینا این خیلی قشنگهههههه. خواستی دسته گل رو ازش بگیری که اون رو پشت خودش قایم کرد. صداش رو شنیدی : دوتا شرط دارم تا بهت بدمش. کنجکاوانه گفتی: چی؟ خم شد و لپت رو گاز گرفت. دردت اومد و دستت رو روی لپت گذاشتی که گفت : این که اولین شرط بود، دومیش اینه که همین الان باید نقاشی منم بکشی.
کیم تهیونگ: وقتی به خونه برگشت از شدت گرسنگی سریع به اشپزخونه اومد و با دیدنت تعجب کرد ، چون همیشه این موقع مشغول دیدن درامای مورد علاقه ات بودی. به طرفت اومد و تو با دیدنش جمله کیوت رو به زبون اوردی. هدفون رو از روی گوشات برداشت . زیر گوشت با صدای خاصش گفت: چاگی دارم از گرسنگی تلف میشم ، اما با این حجم از کیوتی تو ترجیح میدم اول تو رو به جای غذا بخورم . شروع کرد به بوسیدن گردنت. خنده ات گرفت و کمی ازش فاصله گرفتی، با لحن مهربونی گفتی: متاسفم تهیونگا، خیلی توی نقاشی غرق شدم و زمان از دستم در رفت. مستطیلی خندید و توی دل تو کامیون قند اب شد. پیشونیت رو بوسید و گفت : مشکلی نیست لیدی هنرمند من. بعد از ناهار با هم کاملش می کنیم.
جونگ کوک : از اونجایی که خودش هم عاشق نقاشیه و توش فوق العاده عمل میکنه، بهت طرح داده بود تا از روش بکشی و کاملش کنی شرط بسته بودید اگر موفق بشی تا یه هفته اون اشپزی میکنه اما اگر شکست بخوری باید تا یه هفته باهاش به باشگاه بری و ورزش های سختی رو انجام بدی. امروز وقتی اومد و توی اشپزخونه پیدات کرد متوجه شد داری طرح رو کامل میکنی. با به زبون اوردن اون جمله روی صندلی اشپزخونه نشست و چهره متفکری گرفت. ازت خواست تا نشونش بدی چی کشیدی اما بهش گفتی تا تموم نشه این کار رو نمیکنی. شیطنتش گل کرد. از روی صندلی بلند شد و بهت نزدیک شد.
فاصله بینتون انقدر کم بود که اگر صحبت میکردید لباتون بهم برخورد میکرد. چشمات رو بستی و منتظر حرکتی از طرفش بودی که یهو نقاشی رو از دستت قاپید و با خنده خرگوشیش عقب رفت. سراسیمه از روی کابینت پایین اومدی و نقاشی رو ازش بگیری که دو دستت رو گرفت و بوسه سطحی روی لبات زد و گفت : خب بد نیست. این بار اجازه میدم از زیر تمرین در بری خانم کوچولو.
وقتی از سرکار برمیگردن و میبینن روی کابینت اشپزخونه نشستی و در حال موسیقی گوش دادنی، و نقاشی میکشی و کیوت میگی : دلم نقاشی میخواست.
پارک جیمین : وارد خونه شد و طبق معمول یه دسته گل برات اورده بود. تعجب کرد چون هر روز که برمی گشت به استقبالش میرفتی. دنبالت گشت و وقتی تو رو توی اشپزخونه پیدات کرد میخواست ازت بپرسه چیکار میکنی که خودت با جمله کیوتت جریان رو توضیح دادی. با چشماش بهت لبخند زد:) دسته گلی که برات اورده بود رو دیدی. از روی کابینت پایین اومدی و به طرفش رفتی. با ذوق گفتی: ایگو! جیمینا این خیلی قشنگهههههه. خواستی دسته گل رو ازش بگیری که اون رو پشت خودش قایم کرد. صداش رو شنیدی : دوتا شرط دارم تا بهت بدمش. کنجکاوانه گفتی: چی؟ خم شد و لپت رو گاز گرفت. دردت اومد و دستت رو روی لپت گذاشتی که گفت : این که اولین شرط بود، دومیش اینه که همین الان باید نقاشی منم بکشی.
کیم تهیونگ: وقتی به خونه برگشت از شدت گرسنگی سریع به اشپزخونه اومد و با دیدنت تعجب کرد ، چون همیشه این موقع مشغول دیدن درامای مورد علاقه ات بودی. به طرفت اومد و تو با دیدنش جمله کیوت رو به زبون اوردی. هدفون رو از روی گوشات برداشت . زیر گوشت با صدای خاصش گفت: چاگی دارم از گرسنگی تلف میشم ، اما با این حجم از کیوتی تو ترجیح میدم اول تو رو به جای غذا بخورم . شروع کرد به بوسیدن گردنت. خنده ات گرفت و کمی ازش فاصله گرفتی، با لحن مهربونی گفتی: متاسفم تهیونگا، خیلی توی نقاشی غرق شدم و زمان از دستم در رفت. مستطیلی خندید و توی دل تو کامیون قند اب شد. پیشونیت رو بوسید و گفت : مشکلی نیست لیدی هنرمند من. بعد از ناهار با هم کاملش می کنیم.
جونگ کوک : از اونجایی که خودش هم عاشق نقاشیه و توش فوق العاده عمل میکنه، بهت طرح داده بود تا از روش بکشی و کاملش کنی شرط بسته بودید اگر موفق بشی تا یه هفته اون اشپزی میکنه اما اگر شکست بخوری باید تا یه هفته باهاش به باشگاه بری و ورزش های سختی رو انجام بدی. امروز وقتی اومد و توی اشپزخونه پیدات کرد متوجه شد داری طرح رو کامل میکنی. با به زبون اوردن اون جمله روی صندلی اشپزخونه نشست و چهره متفکری گرفت. ازت خواست تا نشونش بدی چی کشیدی اما بهش گفتی تا تموم نشه این کار رو نمیکنی. شیطنتش گل کرد. از روی صندلی بلند شد و بهت نزدیک شد.
فاصله بینتون انقدر کم بود که اگر صحبت میکردید لباتون بهم برخورد میکرد. چشمات رو بستی و منتظر حرکتی از طرفش بودی که یهو نقاشی رو از دستت قاپید و با خنده خرگوشیش عقب رفت. سراسیمه از روی کابینت پایین اومدی و نقاشی رو ازش بگیری که دو دستت رو گرفت و بوسه سطحی روی لبات زد و گفت : خب بد نیست. این بار اجازه میدم از زیر تمرین در بری خانم کوچولو.
- ۱۱.۵k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط