کوک موله بخدا منم دلم می خواد از بس جین با ولع می ...
𝒑𝒂𝒓𝒕 ۹
کوک : موله (بخدا منم دلم می خواد از بس جین با ولع می خوره ادم دلش می خواد حالا من موله از کجا بیارم اقای کیم سوکجین داری صدا میشنوی اینجا ایرانه یا باید برا منم موله بخری بفرستی ایران یا اینهمه خوشگل داخل لایو موله نخوری من دلم بخواد هر چند به طبع ما شاید خوش نیاد 😭🤣)
ات : اروم ایشش این خیلی سخته به حالت کیوت غر زدن اما اروم جوری که خودش بشنوه اما خبر نداره کوکم داره می شنوه
کوک : من می رم یه دوش بگیرم مراقب عشقم باش (سرد و خشک)
ات : چشم رئیس داشت اشپزی می کرد که یکی از پشت بغلش کرد می دونست کوک نیست پس اون دختره است( ات داخل ذهنش مسته نمی فهمه تا وقتی کوک نیست یه اعتراف ازش بگیرم )
ات : میشه لطفا ولم کنید
دختره : نه نمی خوام(مسته لوس)
ات : دست دختره رو از خودش جدا کرد بردش روی مبل نشوندش خودشم نشست کنارش
دختره : نظرت چیه من چه جوریم؟(مست با چشمای بسته )
ات : تو اول بگو با چند نفر خوابیدی
دختره : نمی دونم اما زیاد دستش رو روی ران ات گذاشت و زبونش رو کشید روی لباش
ات : می دونستم .... می خواست بلند شه که دختره نذاشت
دختره : کجا
که کوک اومد ات هم بلند شد رفت داخل اشپزخونه
کوک : مگه نگفتم شام درست کن پس چرا پیش عشق من بودی (داد و عصبی )
ات : به خانم کمک کردم بشینن اومده بودن داخل اشپزخونه(ترسیده و ناراحت)
کوک : به خاطر عشقم ازت می گذرم اما دیگه تکرار نشه(جدی بلند)
ات : چشم
موله و سوپ خماری رو درست کرد روی میز چید و کوک رو صدا کرد
ات : رئیس شام اماده است(مظلوم خسته)
کوک دختره رو بغل کرد روی صندلی نشست دختره هم روی پاش بود و سوپ رو با قاشق برداشت فوت کرد و داخل دهن دختره کرد
ات : میشه لطفا برم بخوابم فردا جمع می کنن (خسته و اروم با قلب شکسته)
کوک : نه تا وقتی رئیس بیداره یه خدمتکار حق نداره بخوابه
ات : میشه حداقل روی مبل بشینم (خیلی مظلوم با التماس )
کوک : نه همینجا وایسا تا شاممون تموم بشه ظرف ها رو جمع کن بشور بد برو بخواب فردا صبح هم به خانم کمک کن هر کاری گفت براش انجام بده و اینکه وسایل منو جمع کن فردا شب می ریم عمارت
ات : عمارت ؟ (با تعجب)
کوک : اره
ات دیگه چیزی نگفت و نگاه کرد که چه جوری کوک با عشق به دختره غذا می ده هر لحضه اش برای ات شکنجه بود یه عذاب وقتی غذا شون تموم شد اونا رفتن خوابیدن داخل اتاقی که قبلا اتاق ات و کوک بود ات هم ظرف ها رو شست و همه چیز رو جمع کرد ساعت ۵ بود ساعت هفت باید بلند می شد رفت داخل اتاق و از شدت خستگی روی تخت بی هوش شد ساعت هفت صدای الارم گوشیش اومد
ات : سگ توش من تازه خوابیدم چه زود هفت شد ترو خدا یه روز بیشتر بخواب هنوز نیومده هفت یه دقیقه شده ترو خدا بزار دو دقیقه دیگه هم بخوابم نیا ترو خدا که یهو ....
کوک : موله (بخدا منم دلم می خواد از بس جین با ولع می خوره ادم دلش می خواد حالا من موله از کجا بیارم اقای کیم سوکجین داری صدا میشنوی اینجا ایرانه یا باید برا منم موله بخری بفرستی ایران یا اینهمه خوشگل داخل لایو موله نخوری من دلم بخواد هر چند به طبع ما شاید خوش نیاد 😭🤣)
ات : اروم ایشش این خیلی سخته به حالت کیوت غر زدن اما اروم جوری که خودش بشنوه اما خبر نداره کوکم داره می شنوه
کوک : من می رم یه دوش بگیرم مراقب عشقم باش (سرد و خشک)
ات : چشم رئیس داشت اشپزی می کرد که یکی از پشت بغلش کرد می دونست کوک نیست پس اون دختره است( ات داخل ذهنش مسته نمی فهمه تا وقتی کوک نیست یه اعتراف ازش بگیرم )
ات : میشه لطفا ولم کنید
دختره : نه نمی خوام(مسته لوس)
ات : دست دختره رو از خودش جدا کرد بردش روی مبل نشوندش خودشم نشست کنارش
دختره : نظرت چیه من چه جوریم؟(مست با چشمای بسته )
ات : تو اول بگو با چند نفر خوابیدی
دختره : نمی دونم اما زیاد دستش رو روی ران ات گذاشت و زبونش رو کشید روی لباش
ات : می دونستم .... می خواست بلند شه که دختره نذاشت
دختره : کجا
که کوک اومد ات هم بلند شد رفت داخل اشپزخونه
کوک : مگه نگفتم شام درست کن پس چرا پیش عشق من بودی (داد و عصبی )
ات : به خانم کمک کردم بشینن اومده بودن داخل اشپزخونه(ترسیده و ناراحت)
کوک : به خاطر عشقم ازت می گذرم اما دیگه تکرار نشه(جدی بلند)
ات : چشم
موله و سوپ خماری رو درست کرد روی میز چید و کوک رو صدا کرد
ات : رئیس شام اماده است(مظلوم خسته)
کوک دختره رو بغل کرد روی صندلی نشست دختره هم روی پاش بود و سوپ رو با قاشق برداشت فوت کرد و داخل دهن دختره کرد
ات : میشه لطفا برم بخوابم فردا جمع می کنن (خسته و اروم با قلب شکسته)
کوک : نه تا وقتی رئیس بیداره یه خدمتکار حق نداره بخوابه
ات : میشه حداقل روی مبل بشینم (خیلی مظلوم با التماس )
کوک : نه همینجا وایسا تا شاممون تموم بشه ظرف ها رو جمع کن بشور بد برو بخواب فردا صبح هم به خانم کمک کن هر کاری گفت براش انجام بده و اینکه وسایل منو جمع کن فردا شب می ریم عمارت
ات : عمارت ؟ (با تعجب)
کوک : اره
ات دیگه چیزی نگفت و نگاه کرد که چه جوری کوک با عشق به دختره غذا می ده هر لحضه اش برای ات شکنجه بود یه عذاب وقتی غذا شون تموم شد اونا رفتن خوابیدن داخل اتاقی که قبلا اتاق ات و کوک بود ات هم ظرف ها رو شست و همه چیز رو جمع کرد ساعت ۵ بود ساعت هفت باید بلند می شد رفت داخل اتاق و از شدت خستگی روی تخت بی هوش شد ساعت هفت صدای الارم گوشیش اومد
ات : سگ توش من تازه خوابیدم چه زود هفت شد ترو خدا یه روز بیشتر بخواب هنوز نیومده هفت یه دقیقه شده ترو خدا بزار دو دقیقه دیگه هم بخوابم نیا ترو خدا که یهو ....
- ۱۴.۱k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط