تک پارتی جیهوپــــ
دستاشو محکم روی میز کوبید و با بالاترین صدا شروع به حرف زدن کرد
+برای بار هزارم میگم، چرا کشتیش
صدای جیهوپم دسته کمی از صدای ات نداشت...
_منم برای بار هزارم میگم، اون داشت اذیتت میکرد
ات با کلافگی موهاشو با دستاش ب عقب هدایت کرد...نفس عمیقی کشید و پلک طولانی مدتی زد...
+خیلی دلت میخواد اعدام شی ن؟!
_وقتی بهم برنمیگردی، میخوام زندگی کنم ک چی بشه...اینجا نمیشد خودم خودمو میکشتم...
+ن...تو واقعا عقلتو از دست دادی...
یکدفعه ات شروع ب فریاد زدن کرد...
+میفهمی قراره جلوی چشمام اعدامت کنن؟ تو ک ادعا ب عاشقی داری، ب این فک کردی ک قراره چ اتفاقی واسه من میوفته؟...من بهترین وکیل جهانم ولی بازم نتونستم کاری کنم ک با زندان اوکی ش...با پارتی بازیم نشد میفهمی؟ میدونی ک الان ی قاتلی؟ میخوای منم بکشی...کشتن با رفتار هیچ فرقی با وسایل مسلح نداره...
جیهوپ با حرکت دستاش و چشماش ب ات فهموند ک توی بغلش بشینه...از اینکه ات بدون حرفی مثل بچه ها توی بغلش نشست و شروع ب گریه کردن کرد تعجب کرد...دوساله از هم جدا شدن...ات انقد مغرور هست ک حتی با اینکه بشدت عاشقه جیهوپه حتی نگاهشم نکنه، ولی خب مثل اینکه تو شرایط زیاد جالبی نبود...اون فقط جیهوپ و داشت...درسته از دستش داده بود ولی بازهم هروقت میخواست میتونست ببینتش، ولی واقعا اعدام؟...حتی فکر ب اینکه دیگ نتونه ببینتش هم بدنشو مور مور میکرد...بهترین کاری ک میتونست بکنه این بود ک از اعماق وجود، تلافی تمام مواقعی ک گریه نکرد، گریه کنه...لحظه ای جیهوپ خندش گرفت...واسش عجیب بود همچین زنی ک حتی دیدنش هم واس خیلی ها ارزوعه، کسی ک کل دنیا بهش درخواست میدن تا وکیلشون بشه، بدون هیچ پولی وکیلش شد و کسی ک انقدر مغرور بود سعی کرد حتی با پارتی بازی کارشو درست کنه ولی نشد...حس غرور اون لحظش عجیب بود...همچین زنی، داره تو بغلش، بخاطرش گریه میکنه...انقد مهم بود؟!...
_چاگیا؟!...دوباره حالت بد میشه ها!!...
+بیا فرار کنیم...میتونیم بریم ی کشور دیگ و دور از همه زندگی کنیم...بچه دارم میشیم...میریم تو روستایی جایی تا نتونن پیدامون کنن
جیهوپ بلند بلند شروع ب خندیدن کرد...شدت علاقش انقد زیاد بود ک میخواست با این همه اسم و رسمی ک داره فرار کنه؟!...انقد دوسش داشت؟...
ی سرباز فلان فلان شده: خانم لی ات، وقت مشاوره تموم شده، وقت اعدامه...*میبینه ک ات بغل جیهوپه* اوه، خانم لییی، نگران نباشید همین الان این قاتلو ازتون دور میکنیم
+ساکت شو، فقط ساکت شو...
جیهوپ بدون توجه بهشون ات و بغل میکنه دنبال سرباز میره...
*وقت اعدام*
دیدین اول داستانا میگن یکی بود یکی نبود؟ فک کنم اینجا باید اخر داستان بگیم...
"اینک؛ یکی بود و یکی نبود"
+برای بار هزارم میگم، چرا کشتیش
صدای جیهوپم دسته کمی از صدای ات نداشت...
_منم برای بار هزارم میگم، اون داشت اذیتت میکرد
ات با کلافگی موهاشو با دستاش ب عقب هدایت کرد...نفس عمیقی کشید و پلک طولانی مدتی زد...
+خیلی دلت میخواد اعدام شی ن؟!
_وقتی بهم برنمیگردی، میخوام زندگی کنم ک چی بشه...اینجا نمیشد خودم خودمو میکشتم...
+ن...تو واقعا عقلتو از دست دادی...
یکدفعه ات شروع ب فریاد زدن کرد...
+میفهمی قراره جلوی چشمام اعدامت کنن؟ تو ک ادعا ب عاشقی داری، ب این فک کردی ک قراره چ اتفاقی واسه من میوفته؟...من بهترین وکیل جهانم ولی بازم نتونستم کاری کنم ک با زندان اوکی ش...با پارتی بازیم نشد میفهمی؟ میدونی ک الان ی قاتلی؟ میخوای منم بکشی...کشتن با رفتار هیچ فرقی با وسایل مسلح نداره...
جیهوپ با حرکت دستاش و چشماش ب ات فهموند ک توی بغلش بشینه...از اینکه ات بدون حرفی مثل بچه ها توی بغلش نشست و شروع ب گریه کردن کرد تعجب کرد...دوساله از هم جدا شدن...ات انقد مغرور هست ک حتی با اینکه بشدت عاشقه جیهوپه حتی نگاهشم نکنه، ولی خب مثل اینکه تو شرایط زیاد جالبی نبود...اون فقط جیهوپ و داشت...درسته از دستش داده بود ولی بازهم هروقت میخواست میتونست ببینتش، ولی واقعا اعدام؟...حتی فکر ب اینکه دیگ نتونه ببینتش هم بدنشو مور مور میکرد...بهترین کاری ک میتونست بکنه این بود ک از اعماق وجود، تلافی تمام مواقعی ک گریه نکرد، گریه کنه...لحظه ای جیهوپ خندش گرفت...واسش عجیب بود همچین زنی ک حتی دیدنش هم واس خیلی ها ارزوعه، کسی ک کل دنیا بهش درخواست میدن تا وکیلشون بشه، بدون هیچ پولی وکیلش شد و کسی ک انقدر مغرور بود سعی کرد حتی با پارتی بازی کارشو درست کنه ولی نشد...حس غرور اون لحظش عجیب بود...همچین زنی، داره تو بغلش، بخاطرش گریه میکنه...انقد مهم بود؟!...
_چاگیا؟!...دوباره حالت بد میشه ها!!...
+بیا فرار کنیم...میتونیم بریم ی کشور دیگ و دور از همه زندگی کنیم...بچه دارم میشیم...میریم تو روستایی جایی تا نتونن پیدامون کنن
جیهوپ بلند بلند شروع ب خندیدن کرد...شدت علاقش انقد زیاد بود ک میخواست با این همه اسم و رسمی ک داره فرار کنه؟!...انقد دوسش داشت؟...
ی سرباز فلان فلان شده: خانم لی ات، وقت مشاوره تموم شده، وقت اعدامه...*میبینه ک ات بغل جیهوپه* اوه، خانم لییی، نگران نباشید همین الان این قاتلو ازتون دور میکنیم
+ساکت شو، فقط ساکت شو...
جیهوپ بدون توجه بهشون ات و بغل میکنه دنبال سرباز میره...
*وقت اعدام*
دیدین اول داستانا میگن یکی بود یکی نبود؟ فک کنم اینجا باید اخر داستان بگیم...
"اینک؛ یکی بود و یکی نبود"
۳۲.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.