من عاشق یه مافیا شدم
من عاشق یه مافیا شدم
پارت اول
ات ویو
از بوسان با مامانم اومدیم سئول تا خیر سرمون زندگی بهتری داشته باشیم
مامانم صبح تا شب کار میکنه و خیلی مهربونه اما حتی منم میتونم بفهمم که چقد داره بهش سخت میگذره
من ۱۶ سالمه
ولی من فقط ۵ سالم بود که بابام مارو ول کرد و رفت
از اون موقع مامانم داره به سختی زندگی میکنه و منم نمیتونم کاری کنم
از یه بچه خوشحال و پر حرف و خیلی پر انرژی تبدیل شدم به یه آدم دپ و افسرده و درونگرا
هه
اینم زندگیه منه دیگه
تازه توی مدرسه جدید ثبت نام کردم
بچه ها میگن من خرخونم و خب یه جورایی هم راست میگن خب
من مجبورم به خاطر زحمات مامانمم که شده تلاش کنم و به یه جایی برسم که بابام از اینکه مارو ول کرده پشیمون بشه
هر طور شده پشیمونش میکنم
_:اتتتتت(داد)
بیدار شو دختر قشنگم باید بری مدرسه دیرت میشه هااا
ات:باشه مامانم بیدار شدم
هوففففف یه روز دیگه شروع شد
رفتم پایین و گونه ی مامانمو بوسیدم
صبحونم رو خوردم و راه افتادم سمت مدرسه
تو ی راه مدرسه لیا رو دیدم
لیا:سلام دختر چطوری خوبی؟
ات:سلام ممنون تو خوبی؟
لیا:عالیمممممم
دیگه خسته شدم امتحانات
الان یه ساله که تو اومدی سئول
تا الان از اینجا راضی بودی؟
ات:بد نیست خوبه
از بوسان بهتر و بزرگتره
لبا:معلومه که بزرگتره منظورم این نبود
از کسی خوشت نیومده تاحالا؟(مرموز و فضولللل)
ات:نه
من فقط پیگیر درسمم
وقت ندارم عاشق بشم
لیا:😑😑
*بعد مدرسه
تو مدرسه چند تا شیر کاکائو و شیر موز گرفتم و با لیا داشتیم بر میگشتیم که.....
لیا:کاش میشد زندگیمون یکم جالب بشه و انقد حوصله سر بر نباشه
ات:(توجه نکرد)
نویسنده ویو
همون لحظه یه ماشین سیاه رنگ پیچید جلوشون
دو نفر ازش پیاده شدن و لیا ات رو به زور بردم تو ماشین
*فلش بک به چند روز قبل
تهیونگ ویو
ته:اهههههه(عصبی و عربده)
یعنی چی اونا همشون فیک بودن؟
کوکی:مگه دقت نکردید ببینید که اصلن یا نه؟
/:چرا ارباب ولی به نظر فیک نمیومدن
ته:مگه به اومدنهه(عربده بلند تر)
گمشید(داد)
کوکی:اشکال نداره هیونگ امشب بهشون حمله میکنیم
ته:نه
امشب زوده
یه بلایی سرشون بیارم که اون سرش ناپیدا باشه
برو بگرد دنبال یه دختر که سرد باشه
مثل بقیه نباشه
۲نفرو میخوام(ترسناک)
*۲ روز بعد
کوکی:پیداش کردم
اسمش ات هست و کلا سرد و بی روح
دنیا به یه ورشم نیست
یه دوستی هم داره که اسمش لیاست
هر جفتشون مخصوصا ات خیلی خوشکلن
و......(داستان زندگی ات و لیا رو تعریف کرد)
ته:خوبه
فردا میریم بگیریمشون
کوکی:اوکی
*پایان فلش بک
لیا:هقققق با ما چیکار دارید چرا گرفتینمون؟
وضعیت چهره ات:😑🙄 در حالی که داره شیر کاکائو میخوره
ته:کوکی این دیگه زیادی دنیا رو به چپشم نمیگیره
ولی دوستش....
کوکی:خیلی پر سر و صداست
ته:اوهوم
ات:.....
پارت اول
ات ویو
از بوسان با مامانم اومدیم سئول تا خیر سرمون زندگی بهتری داشته باشیم
مامانم صبح تا شب کار میکنه و خیلی مهربونه اما حتی منم میتونم بفهمم که چقد داره بهش سخت میگذره
من ۱۶ سالمه
ولی من فقط ۵ سالم بود که بابام مارو ول کرد و رفت
از اون موقع مامانم داره به سختی زندگی میکنه و منم نمیتونم کاری کنم
از یه بچه خوشحال و پر حرف و خیلی پر انرژی تبدیل شدم به یه آدم دپ و افسرده و درونگرا
هه
اینم زندگیه منه دیگه
تازه توی مدرسه جدید ثبت نام کردم
بچه ها میگن من خرخونم و خب یه جورایی هم راست میگن خب
من مجبورم به خاطر زحمات مامانمم که شده تلاش کنم و به یه جایی برسم که بابام از اینکه مارو ول کرده پشیمون بشه
هر طور شده پشیمونش میکنم
_:اتتتتت(داد)
بیدار شو دختر قشنگم باید بری مدرسه دیرت میشه هااا
ات:باشه مامانم بیدار شدم
هوففففف یه روز دیگه شروع شد
رفتم پایین و گونه ی مامانمو بوسیدم
صبحونم رو خوردم و راه افتادم سمت مدرسه
تو ی راه مدرسه لیا رو دیدم
لیا:سلام دختر چطوری خوبی؟
ات:سلام ممنون تو خوبی؟
لیا:عالیمممممم
دیگه خسته شدم امتحانات
الان یه ساله که تو اومدی سئول
تا الان از اینجا راضی بودی؟
ات:بد نیست خوبه
از بوسان بهتر و بزرگتره
لبا:معلومه که بزرگتره منظورم این نبود
از کسی خوشت نیومده تاحالا؟(مرموز و فضولللل)
ات:نه
من فقط پیگیر درسمم
وقت ندارم عاشق بشم
لیا:😑😑
*بعد مدرسه
تو مدرسه چند تا شیر کاکائو و شیر موز گرفتم و با لیا داشتیم بر میگشتیم که.....
لیا:کاش میشد زندگیمون یکم جالب بشه و انقد حوصله سر بر نباشه
ات:(توجه نکرد)
نویسنده ویو
همون لحظه یه ماشین سیاه رنگ پیچید جلوشون
دو نفر ازش پیاده شدن و لیا ات رو به زور بردم تو ماشین
*فلش بک به چند روز قبل
تهیونگ ویو
ته:اهههههه(عصبی و عربده)
یعنی چی اونا همشون فیک بودن؟
کوکی:مگه دقت نکردید ببینید که اصلن یا نه؟
/:چرا ارباب ولی به نظر فیک نمیومدن
ته:مگه به اومدنهه(عربده بلند تر)
گمشید(داد)
کوکی:اشکال نداره هیونگ امشب بهشون حمله میکنیم
ته:نه
امشب زوده
یه بلایی سرشون بیارم که اون سرش ناپیدا باشه
برو بگرد دنبال یه دختر که سرد باشه
مثل بقیه نباشه
۲نفرو میخوام(ترسناک)
*۲ روز بعد
کوکی:پیداش کردم
اسمش ات هست و کلا سرد و بی روح
دنیا به یه ورشم نیست
یه دوستی هم داره که اسمش لیاست
هر جفتشون مخصوصا ات خیلی خوشکلن
و......(داستان زندگی ات و لیا رو تعریف کرد)
ته:خوبه
فردا میریم بگیریمشون
کوکی:اوکی
*پایان فلش بک
لیا:هقققق با ما چیکار دارید چرا گرفتینمون؟
وضعیت چهره ات:😑🙄 در حالی که داره شیر کاکائو میخوره
ته:کوکی این دیگه زیادی دنیا رو به چپشم نمیگیره
ولی دوستش....
کوکی:خیلی پر سر و صداست
ته:اوهوم
ات:.....
- ۱۰.۹k
- ۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط