گربه کوچولوی من

گربه کوچولوی من
پارت نهم



ات ویو
جیمین ییه مدت رفته بود تو کما حدودا ۲ هفته پیش از کما در اومد اما بعد از اومدنش اون جیمین همیشگی نیست
دیگه باهام سرد رفتار میکنه و تقریبا اصلا نمیبینمش
وقتیم میبینمش خیلی سرد رفتار میکنه
امشب وقتی بیاد باهاش حرف میزنم
*شب شد و جیمین اومد
ات:سلام
جیمین:سلام(سرد)
جیمین خواست بره تو اتاقش که ات آستین لباسشو گرفت و گفت
ات:جیمین یه دیقه وایسا باید حرف بزنیم
جیمین:خستم ات بزارش برای بعدا
نویسنده ویو
ات ناراحت شد و قلبش شکست اما دیگه هیچی نگفت و اونم رفت که بخوابه
فردای اون روز نزدیکای ساعت ۲ بعد از ظهر بود که جیمین زنگ زد به ات
ات تعجب کرده بود چرا جیمین داره بهش زنگ میزنه
*مکالمه ی ات و جیمین*
_:سلام جیمین
+:سلام ات(سرد)
_:چیزی شده؟هنوزم باورم نمیشه بهم زنگ زدی
+: امروز ساعت ۵ بیا به کافه همیشگی (سرد)
_:چطور مگه؟
+:باید یه چیزی بهت بگم(سرد)
خدافظ(بازم سرد تر)
_:خدا.....فظ
*پایان مکالمه ی ات و جیمین*
یعنی چرا زنگ زده؟
چی میخواد بگه؟
ات خیلی استرس داشت تا اینکه ساعت ۱۴:۴۵ دیقه شده
ات رفت حموم و یه دوش ۳۰ مینی گرفت و اومد بیر ن و آماده شد و رفت به اون کافه
یکم منتظر جیمین موند چون زود رسیده بود و جیمین درست سر ساعت ۵:۰۰ رسید اونجا
جیمین:سلام(سرد)
ات:سلام
موضوع چیه؟
جیمین:خب ببین ات من نمیدونم چطوری باید اینو بهت بگم
بیا این رابطه رو تمومش کنیم
اشک در چشمان ات حلقه زد
ات:چ..چ..چرا؟(بغض)
جیمین:من دیگه نمیخوام این رابطه رو ادامه بدم
گارسون اومد
_:چی میل دارید؟
جیمین:مم یه شیک توت فرنگی
و یه کیک شکلاتی برای همسرم
(نکته:ات و جیمین ازدواج نکردن)
*گارسون رفت
ات:اهااا
پس بگو
عاشق یکی دیگه شدو الانم باهاش قرار داری
جیمین:........
ات:عیبی نداره
ات از جیبش د تا قرص در اورد و خورد
جیمین:اون جه قرصی بود؟
ات:مهم نیست
جیمین:مهمه که دارم میپرسم بهت میگن اون چه قرصی بود؟(به شدتتتتتت عصبییی)
ات:قرص برنج
انگار به جیمین برق ۲۰۰۰ ولی خورده بود(خدانکنه)
جیمین:چرا اینکارو کردی هاننن؟(عصبی تر)
ات:🙂
زندگی من تویی
ولی من زندگی تو نیستم
و حتی نمیتونم پیشت باشم
با این رفتار سردت هم دیگه نمیتونم کنار بیام
تو زندگیمی
تو نیستی من دیگه نمیتونم زندگی کنم پس دیگه وقت رفتنه
عاشقتم(گریش گرفت و پاشد رفت بیرون
جیمین هم بلندش و راه افتاد دنبالش و جلوی در از پشت بغلش کرد
جیمین:هققققق ات ببخشید به خدا همش شوخی بود هقققق
من میخواستم اینطور ی ازت خاستگاری کنم هقققق
فک نمیکردم اینجوری بشه هقققق
متاسفم ازت خواهش میکنم منو ببخش و بیا باهم بریم بیمارستان شاید دیر نباشه و بسه یه کاریش کرد
ات با چشمای پر از اشک برگشت سمت جیمین و گفت
ات:شو.....شو،..شوخی بود؟
ادامه پرات بعد
دیدگاه ها (۰)

گربه کوچولوی منپارت دهم(پایانی)نویسنده ویو جفتشون تو ماشین گ...

من عاشق یه مافیا شدمپارت اولات ویواز بوسان با مامانم اومدیم ...

فیک تهیونگدرخواستینام:من عاشق یه مافیا شدمتعداد پارت:نامعلوم...

گربه کوچولوی منپارت هشتمجیمین رفت در اتاق ات رو زد اما جوابی...

پارت ۶ فیک دور اما آشنا

جیمین فیک زندگی پارت ۶۷#

جیمین فیک زندگی پارت ۶۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط