گربه کوچولوی من
گربه کوچولوی من
پارت دهم(پایانی)
نویسنده ویو
جفتشون تو ماشین گریه میکردن و هیچ حرفی نمیزدند
کم کم سرفه های آتش روع شد
اما تازه اول کار بود
رسیدن بیمارستان
جیمین ات رو بغل کرد و سریع رفتن پیش دکتر
جیمین:دکتر هق دکتر توروخدا کمکم کنید هرکاری بخواید هق میکنم
دکتر:چی شده جناب پارک؟چرا گریه میکنید؟
جیمین:هققق دکتر ات هقققق قرص برنج خورده هقق(نمیدونم اونام یه همچین قرصی دارن یا نه یا اسمش اینه یا ته ولی به هر حال منظورمو بگیرید)
دکتر:چرا اخه؟
جیمین:هققق یه شوخی بود هقق
دکتر:شوخی با این قرص خطرناک؟
دکتر ات رو برد داخل اتاق و معاینش کرد
دکتر:متاسفم خانم پارک
خیلی دیر شده
پیشنهاد میکنم این لحظات رو با آقای پارک بگذرونید
جیمین که از حرف دکتر خشکش زده بود با سرفه های ات و بیرون رفتن دکتر به خودش اومد
ات:هقققققققق جیم....هقققق......ین ن هققق متاسفم هققق(گریه و سکسکه شدید)
اینا...هققق همش تقصیر هقق منه
جیمین:نه هق تقصیر خودمه نبوی این راهو انتخاب میکردم
ولی وای چرا اصلا این قرص همراهت بود؟
ات:چند وقی هق باهام سرد هق بودی
حدس میزدم چی میخوای هق بگی
جیمین:متاسفم(سرشو انداخت پایین)
همه ی اینا برنامه بود تا ازت یه خاستگاری خوب بکنم
نمیدونستم هق اینجوری میشه
جیمین از جیب کتش یه جعبه قرمز در اورد و به طرف ات گرفت و گفت
جیمین:خانوم ات
مایلید با من هققققق ازدواج کنید؟
ات:نه🙂
باید عاشق یکی دیگه بشی
جیمین:نمیشه هقققق
(نکته:هر دوشون دارن گریه ی خیلیییی شدید میکنن)
ات:باید بش.....(سرفه های خونی شروع شد)
جیمین ات رو محکم بغل کرد
جیمین:هققق ات هق حق نداری هق از پیشم بری
من هق چجوری بدون تو زندگی کنم هااان؟هقققققق
ات:تو میتونی
ببخشید که هق این مدت اذیتت کردم
بدون که من همیشه عاشقت بودم هق
بهتره......دیگه....برم
و جیمین سنگینی سر ات رو روی سینش حس کرد و مجددا ناخودآگاه اشکی از چشمش جاری شد
جیمین:اتتتتتتتتتتت(داد و گریه)
هیقققققققق
ات منو تنها نزار توروخدااااااااا
جیمین حلقه رو از تو جعبه در اورد و تو دست ات انداخت
جیمین:هیچ وقت دیگه از پیشت نمیرم و باهات سرد نمیشم
مم شوهر تو عم
تو هم تنها زنمی هقققق واسه همیشه
نویسنده ویو
بله
همونطور که میدونید ات فوت کرد
جیمین هر روز میرفت سر خاک ات و باهاش حرف میزد
جیمین:سلااااام ات قشنگم
خوبی؟
اونجا خوش میگذره بهت؟
من نیستم واقعا اونجا خوبه؟
تنها نیستی که؟
یه وقت فک نکنی تنهایی ها من همیشه پیشتم
ادامه در کامنت ها
کامنت یادت نره
پارت دهم(پایانی)
نویسنده ویو
جفتشون تو ماشین گریه میکردن و هیچ حرفی نمیزدند
کم کم سرفه های آتش روع شد
اما تازه اول کار بود
رسیدن بیمارستان
جیمین ات رو بغل کرد و سریع رفتن پیش دکتر
جیمین:دکتر هق دکتر توروخدا کمکم کنید هرکاری بخواید هق میکنم
دکتر:چی شده جناب پارک؟چرا گریه میکنید؟
جیمین:هققق دکتر ات هقققق قرص برنج خورده هقق(نمیدونم اونام یه همچین قرصی دارن یا نه یا اسمش اینه یا ته ولی به هر حال منظورمو بگیرید)
دکتر:چرا اخه؟
جیمین:هققق یه شوخی بود هقق
دکتر:شوخی با این قرص خطرناک؟
دکتر ات رو برد داخل اتاق و معاینش کرد
دکتر:متاسفم خانم پارک
خیلی دیر شده
پیشنهاد میکنم این لحظات رو با آقای پارک بگذرونید
جیمین که از حرف دکتر خشکش زده بود با سرفه های ات و بیرون رفتن دکتر به خودش اومد
ات:هقققققققق جیم....هقققق......ین ن هققق متاسفم هققق(گریه و سکسکه شدید)
اینا...هققق همش تقصیر هقق منه
جیمین:نه هق تقصیر خودمه نبوی این راهو انتخاب میکردم
ولی وای چرا اصلا این قرص همراهت بود؟
ات:چند وقی هق باهام سرد هق بودی
حدس میزدم چی میخوای هق بگی
جیمین:متاسفم(سرشو انداخت پایین)
همه ی اینا برنامه بود تا ازت یه خاستگاری خوب بکنم
نمیدونستم هق اینجوری میشه
جیمین از جیب کتش یه جعبه قرمز در اورد و به طرف ات گرفت و گفت
جیمین:خانوم ات
مایلید با من هققققق ازدواج کنید؟
ات:نه🙂
باید عاشق یکی دیگه بشی
جیمین:نمیشه هقققق
(نکته:هر دوشون دارن گریه ی خیلیییی شدید میکنن)
ات:باید بش.....(سرفه های خونی شروع شد)
جیمین ات رو محکم بغل کرد
جیمین:هققق ات هق حق نداری هق از پیشم بری
من هق چجوری بدون تو زندگی کنم هااان؟هقققققق
ات:تو میتونی
ببخشید که هق این مدت اذیتت کردم
بدون که من همیشه عاشقت بودم هق
بهتره......دیگه....برم
و جیمین سنگینی سر ات رو روی سینش حس کرد و مجددا ناخودآگاه اشکی از چشمش جاری شد
جیمین:اتتتتتتتتتتت(داد و گریه)
هیقققققققق
ات منو تنها نزار توروخدااااااااا
جیمین حلقه رو از تو جعبه در اورد و تو دست ات انداخت
جیمین:هیچ وقت دیگه از پیشت نمیرم و باهات سرد نمیشم
مم شوهر تو عم
تو هم تنها زنمی هقققق واسه همیشه
نویسنده ویو
بله
همونطور که میدونید ات فوت کرد
جیمین هر روز میرفت سر خاک ات و باهاش حرف میزد
جیمین:سلااااام ات قشنگم
خوبی؟
اونجا خوش میگذره بهت؟
من نیستم واقعا اونجا خوبه؟
تنها نیستی که؟
یه وقت فک نکنی تنهایی ها من همیشه پیشتم
ادامه در کامنت ها
کامنت یادت نره
- ۱۶.۳k
- ۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط