آسیوا با لکنت گفت : ووووووووووو لللللی ......
آسیوا با لکنت گفت : ووووووووووو لللللی ......
من : چطور ممکنه من خودم دیدم که
هاناتا : آره حالم بد بود تو کشو های آشپزخونه همه جارو گشتم ولی چیزی پیدا نکردم اومدم از خودت به پرسم خواب بودی رفتم طبقه ی بالا .
من برو تو آشپز خونه تو کشوی بالای یخچاله
یه استامینوفن بردا بخور تا بهتر شی
ایچیرو : داستان چیه؟
آسیوا کل داستانو براش تعریف کرد ولی باور نکرد و هرهر خندید چون قبول داشت آسیوا دیوانه اس و همش ساخته پرداخته ی ذهن خودشه ولی من که حرفشو تایید کردم براش عجیب بود
رفتیم دنبال ایسامو کل شهر خالی بود
در خونه ها مثل خون بو انگار خون پاشیده
باشه ایسامو اومد رفتیم پارک ول پارک هم خالی بود برام سوال بود مگه روز تعطیل نباید پارکا شلوغ باشه
همون لحظه هاناتا.........
من : چطور ممکنه من خودم دیدم که
هاناتا : آره حالم بد بود تو کشو های آشپزخونه همه جارو گشتم ولی چیزی پیدا نکردم اومدم از خودت به پرسم خواب بودی رفتم طبقه ی بالا .
من برو تو آشپز خونه تو کشوی بالای یخچاله
یه استامینوفن بردا بخور تا بهتر شی
ایچیرو : داستان چیه؟
آسیوا کل داستانو براش تعریف کرد ولی باور نکرد و هرهر خندید چون قبول داشت آسیوا دیوانه اس و همش ساخته پرداخته ی ذهن خودشه ولی من که حرفشو تایید کردم براش عجیب بود
رفتیم دنبال ایسامو کل شهر خالی بود
در خونه ها مثل خون بو انگار خون پاشیده
باشه ایسامو اومد رفتیم پارک ول پارک هم خالی بود برام سوال بود مگه روز تعطیل نباید پارکا شلوغ باشه
همون لحظه هاناتا.........
۱.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.