مروارید آبی
مروارید آبی
Part ³⁸
مادر کوک سریع لانا رو بغل میکنه*
م/ ج هیس اروم باش
با دستش اروم به کمر لانا میزنه *
ویو لانا
مادر کوک واقعا زن مهربون و فهمیده ای بود با دیدنش یاد مادرم افتادم از یه طرف تهدید کوک از یه طرف دلتنگی مادرم... واقعا فشار روحی بدی بود
دیگه نتونستم قوی باشم تو بغل مادر کوک ارامش خاصی داشتم.. ارامش مادرانه بود... گندت بزنن کوک.. دیگه نتونستم تحمل کنم و اجازه دادم اشکام سرازیر شه...
+ما... مان(لکنت گریه)
م/ ج هیسس اروم باش دخترم درست میشه دلتنگ مادرت شدی اره؟
+از... یه.. ـطرف... دوری خانوادم.. هققق.. از طرفی دیگه... هققق... تهدید کوک..(گریه لکنت)
(بچه ها خداشاهده نمیدونم چرا خنده ام گرفته احساس میکنم جوک نوشتم و این قسمت خیلی بد شده 😂💔)
م/ ج چرا تهدیدت کرد مگه چیکار داشتی میکردی؟
از بغل مادر کوک میاد بیرون ولی دست همو گرفته بودن*
ویو لانا
دیگه نمیتونستم تحمل گریه های خودمو ببینم اونم جلوی مادرشوهرم
پاکشون کردم و از بغلش اومدم بیرون..
نمیخواستم کسی بدونه بین من و کوک چخبره و تهدیدم سر چی بوده
+ گفت سمت لوکاس نرم (الکی پیچوند)
م/ ج دخترم خب حق داشته (لبخند)
هیچ شوهری دلش نمیخواد زنش پیش یه جنس مخالف بشینه ... طبیعیه
حالا اشکاتو پاک کن و بیا پایین
+ ممنونم مامان ولی نه باید برم عمارت کار دارم
م/ ج هرجور راحتی دخترم شب میبینمت
+ممنون
بعد چند دقیقه که مامان کوک رفتم رفتم سریع چمدون و ورداشتم همچنین چمدونه کوک... از پله ها رفتم پایین و از همگی خدافظی کردم پدربزرگ و کوک پدر کوک و عمو رو ندیدم حتما رفتن شرکت ولی خب چرا لوکاس نرفت داشتم به سمت در عمارت قدم برمیداشتم که لوکاس صدام زد...
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ³⁸
مادر کوک سریع لانا رو بغل میکنه*
م/ ج هیس اروم باش
با دستش اروم به کمر لانا میزنه *
ویو لانا
مادر کوک واقعا زن مهربون و فهمیده ای بود با دیدنش یاد مادرم افتادم از یه طرف تهدید کوک از یه طرف دلتنگی مادرم... واقعا فشار روحی بدی بود
دیگه نتونستم قوی باشم تو بغل مادر کوک ارامش خاصی داشتم.. ارامش مادرانه بود... گندت بزنن کوک.. دیگه نتونستم تحمل کنم و اجازه دادم اشکام سرازیر شه...
+ما... مان(لکنت گریه)
م/ ج هیسس اروم باش دخترم درست میشه دلتنگ مادرت شدی اره؟
+از... یه.. ـطرف... دوری خانوادم.. هققق.. از طرفی دیگه... هققق... تهدید کوک..(گریه لکنت)
(بچه ها خداشاهده نمیدونم چرا خنده ام گرفته احساس میکنم جوک نوشتم و این قسمت خیلی بد شده 😂💔)
م/ ج چرا تهدیدت کرد مگه چیکار داشتی میکردی؟
از بغل مادر کوک میاد بیرون ولی دست همو گرفته بودن*
ویو لانا
دیگه نمیتونستم تحمل گریه های خودمو ببینم اونم جلوی مادرشوهرم
پاکشون کردم و از بغلش اومدم بیرون..
نمیخواستم کسی بدونه بین من و کوک چخبره و تهدیدم سر چی بوده
+ گفت سمت لوکاس نرم (الکی پیچوند)
م/ ج دخترم خب حق داشته (لبخند)
هیچ شوهری دلش نمیخواد زنش پیش یه جنس مخالف بشینه ... طبیعیه
حالا اشکاتو پاک کن و بیا پایین
+ ممنونم مامان ولی نه باید برم عمارت کار دارم
م/ ج هرجور راحتی دخترم شب میبینمت
+ممنون
بعد چند دقیقه که مامان کوک رفتم رفتم سریع چمدون و ورداشتم همچنین چمدونه کوک... از پله ها رفتم پایین و از همگی خدافظی کردم پدربزرگ و کوک پدر کوک و عمو رو ندیدم حتما رفتن شرکت ولی خب چرا لوکاس نرفت داشتم به سمت در عمارت قدم برمیداشتم که لوکاس صدام زد...
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۹.۲k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط