مروارید آبی
مروارید آبی
Part ³⁷
بغل لوکاس نشستم که در گوشم صدایی شنیدم
∆قهری باهاش؟ (در گوش لانا)
+نه چطور؟ (اروم)
∆ اخه اومدی اینجا نشستی از صورت کوکم معلومه خیلی از دستت عصبانیه
+ عا نه همینجوری نشستم برای تنوع
∆عاها
_ فکر کنم یکم دیگه لانا مجبور بشی لوکاس و ببوسی (عصبی حرصی)
+ همچین فکرایی نکن (سرد)
همو نگاه نکردن*
ده دقیقه بعد*
+ممنونم بابت صبحانه(لبخند)
م/ ج چیزی نخوردی که
+چرا اتفاقا خیلی خوردم دستتون درد نکنه باید برم خونه یسری پرونده رو تموم کنم (میخواد بپیچونه)
=خب دخترم پرونده ها رو بیار اینجا تموم کن (کَنههههه)
+نه نمیشه پدربزرگ
با اجازه تون (لبخند)
از سر میز پا میشه *
_بشین میرسونمت (سرد) نگاهش نکرد*
+لازم نیست (سرد)
لانا به سمت اتاق میره*
ویو لانا
مرتیکهههه پفیوز (خواهرمون یکم بی ادبه)
اه (حرصی)
_کی پفیوزه؟ (سرد)
تو چارچوب در داشت لانا رو نگاه میکرد*
+این موقعه تو رو کم داشت فقط... دارم میرم عمارت پدرم از اونجا شب میام رستوران لوکیشن بفرست
_ چرا اونوقت؟
+یادت که نرفته؟ از هم خوشمون نمیاد و این ازدواج الکی...(مکث) و میشه گفت اجباری بود... بعدشم دلیلی نمیبینم پیشت تو عمارتت باشم
_ میری عمارت ولی عمارت خودم... اگه بفهمم پا تو گذاشتی عمارت پدرت... (حالت تهدید)... باور کن لانا نمیزارم روز خوش ببینی! (جدی)
+ببینم الان داری تهدید میکنی منو؟(پوزخند)
_اسمشو هرچی میخوای بزار الانم میرم شرکت شب میام دنبالت
گوشیش و از شارژ دراورد و رفت*
ویو لانا
دروغ نگم با تهدید کوک واقعا ترس افتاده بود به جونم نزاشتم بفهمه ولی واقعا دارم ازش یواش یواش میترسم... هوففف (کلافه)
بعد از رفتن کوک تو همون حالت خشکم زده بود که مامان کوک اومد داخل اتاق
م/ ج ببینم دخترم امر.... ادامه حرفش با دیدن لانا قطع شد
م/ ج دخترم حالت خوبه؟(تعجب نگران)
+بغض بدی تو گلوم بود... جان مامان چی گفتی؟(بغض)
م/ ج چیزی شده دخترم؟(نگران)
میاد با دو دستش دست لانا رو میگیره*
مج دختر... تو چرا دستت داره سرده؟....
+سرش پایین بود*
با دستش فک لانا رو اروم میاره بالا*
م/ ج چرا بغض کردی؟ (نگران) با کوک بحثت شدهه؟
+ما... مان فکش میلرزه (لکنت)
مادر کوک سریع لانا رو بغل میکنه*
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ³⁷
بغل لوکاس نشستم که در گوشم صدایی شنیدم
∆قهری باهاش؟ (در گوش لانا)
+نه چطور؟ (اروم)
∆ اخه اومدی اینجا نشستی از صورت کوکم معلومه خیلی از دستت عصبانیه
+ عا نه همینجوری نشستم برای تنوع
∆عاها
_ فکر کنم یکم دیگه لانا مجبور بشی لوکاس و ببوسی (عصبی حرصی)
+ همچین فکرایی نکن (سرد)
همو نگاه نکردن*
ده دقیقه بعد*
+ممنونم بابت صبحانه(لبخند)
م/ ج چیزی نخوردی که
+چرا اتفاقا خیلی خوردم دستتون درد نکنه باید برم خونه یسری پرونده رو تموم کنم (میخواد بپیچونه)
=خب دخترم پرونده ها رو بیار اینجا تموم کن (کَنههههه)
+نه نمیشه پدربزرگ
با اجازه تون (لبخند)
از سر میز پا میشه *
_بشین میرسونمت (سرد) نگاهش نکرد*
+لازم نیست (سرد)
لانا به سمت اتاق میره*
ویو لانا
مرتیکهههه پفیوز (خواهرمون یکم بی ادبه)
اه (حرصی)
_کی پفیوزه؟ (سرد)
تو چارچوب در داشت لانا رو نگاه میکرد*
+این موقعه تو رو کم داشت فقط... دارم میرم عمارت پدرم از اونجا شب میام رستوران لوکیشن بفرست
_ چرا اونوقت؟
+یادت که نرفته؟ از هم خوشمون نمیاد و این ازدواج الکی...(مکث) و میشه گفت اجباری بود... بعدشم دلیلی نمیبینم پیشت تو عمارتت باشم
_ میری عمارت ولی عمارت خودم... اگه بفهمم پا تو گذاشتی عمارت پدرت... (حالت تهدید)... باور کن لانا نمیزارم روز خوش ببینی! (جدی)
+ببینم الان داری تهدید میکنی منو؟(پوزخند)
_اسمشو هرچی میخوای بزار الانم میرم شرکت شب میام دنبالت
گوشیش و از شارژ دراورد و رفت*
ویو لانا
دروغ نگم با تهدید کوک واقعا ترس افتاده بود به جونم نزاشتم بفهمه ولی واقعا دارم ازش یواش یواش میترسم... هوففف (کلافه)
بعد از رفتن کوک تو همون حالت خشکم زده بود که مامان کوک اومد داخل اتاق
م/ ج ببینم دخترم امر.... ادامه حرفش با دیدن لانا قطع شد
م/ ج دخترم حالت خوبه؟(تعجب نگران)
+بغض بدی تو گلوم بود... جان مامان چی گفتی؟(بغض)
م/ ج چیزی شده دخترم؟(نگران)
میاد با دو دستش دست لانا رو میگیره*
مج دختر... تو چرا دستت داره سرده؟....
+سرش پایین بود*
با دستش فک لانا رو اروم میاره بالا*
م/ ج چرا بغض کردی؟ (نگران) با کوک بحثت شدهه؟
+ما... مان فکش میلرزه (لکنت)
مادر کوک سریع لانا رو بغل میکنه*
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۸.۸k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط