پارت

#پارت_63


تفنگشو در اوردو سمتمون گرف خواست شلیک کنه بهم که ، یهو از دستش تیر خوردو تفنگ از دستش افتاد ...

ادمای اهورا حمله کردن ، ،،، همه به هم شلیک میکردن ، باید مراقب ساحل باشم ، بغلش کردمو بدو بدو به سمت ماشین حرکت کردم ، با هر یه قدمی که بر میداشتم تمام استخونام انگاری داشتن پودر میشدن ،،، درد بدیو توی تمام بدنم حس کردم ،....

بیخیال همه اینا شدمو به هر بدبختیی بود ساحلو به ماشین رسوندم و دستشو باز کردم ، با این حال بدم نمیتونستم رانندگی کنم ...

+ ارتامم خوبی ؟

صورتش از نگرانی رنگش پریده بود ... سعی کردم با حالت مطمئن حرف بزنمو نگراتش نکنم ...

- ارع خوبم فقط زود یوار شو بریم الا میان سراغمون ...

+ ب..باشه

سوار شدیم و ساحل گازو گرف سمت عمارت ... درد بدی رو حس میکردم توی پشتم ،،، اما واسم مهم نبود ، مم لعنتی از این ناراحتم که چرا عشقم به خاطر من عذاب بکشه ، شاید اگ کنار من نباشه درامان باشه ...

- ساحل میخوای دیگه کنارت نباشم ؟


+ چه زری میزنی تو ؟

- اگ تورو گرفتن ، اگ توی اون مهمونی کوفتی خلیل لاشی میخواست بهت دس بزنه ، اگ ارتین اون بلاهارو سرت اورد ، اینا همش تقصیر منه ....
دیدگاه ها (۰)

#پارت_64یه جور چپ چپ بهم نگا کرد که به عقل خودم شک کردم ... ...

#پارت_65تمام حرفاشو با داد میزد ، انگار طبق معمول گند زده بو...

#پارت_62با هزار تا زحمت ، به هر بدبختیی که بود خودمو جم و جو...

#پارت_61اهورا و شهاب به هم نگا کردم ، که اهورا ادامه داد ......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط