بیا شبیه دو حبه قند

بیا شبیه دو حبه قند
شانه به شانه
دل به چای بزنیم
آن قدر دور سر هم بگردیم
بگردیم
که ندانیم
این شیرینی
بیشتر از کداممان است
نترس
پس ِ این سرگیجه ی تلخ
حل شدنی عاشقانه هست
آخرش هر دو آهسته
از این که تو منی
یا من تو
کف استکان آرام می خندیم
خیال کن وسط دریا گم شده ایم
موج اول من تو را می بوسم
موج دوم تو
چشم هایت را ببند و محکم
بغلم کن
زود باش
قاشق از راه رسید

رسول ادهمی
دیدگاه ها (۷)

گاهی گم میشوم در هیاهوی این شهر... خسته میشوم از پیدا کردن ب...

به من گفتند تا کاری کنم او عاشق شود می بایست کاری می کردم که...

عقربه ها بر عکس می چرخندفکر می کنم موهایت را روی آن یکی شانه...

مادرم دست به جوراب شد.النگویش را درآورد .رو به من گفت بیا ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط