عشق حاضر جواب منp74
دختره با هق هق - ولی من بدونه تو نمیتونم! دوست دارم بفهم ... همه ی غرورمو زیر پام گذاشتم ولی توی سنگدل ...
یه دفعه دسته سنگینه پسره کوبیده شد رو صورت دختره قلبم تیر کشیدم دستمو مشت کردم و بدون هیچ اختیاری رفتم جلو شروع کردم سر پسر داد زدن!
- چی کار میکنی روانی؟ هان؟ فکر میکنی چون زورت زیاده میتونی هر غلطی دلت خواست بکنی؟!
بدنم میلرزید ... پسر قرمز شده بود اون بدتر از من داد زد:
- تو چی میگی کوچولو؟! برو تا همینجا جنازتو تحویل ننه بابات ندادم!
رفتم سمت دختره صورتش خونی بود! بغلش کردم ... گریه میکرد ... حالم از این پسره بهم میخورد!
با نفرت بهش نگاه کردم ... نمیدونم اون همه جرعتو چطوری پیدا کردم که با صدای بلند بهش گفتم:
- برو گمشو
پسره داشت بهم حمله میکرد که یه دفعه همون وسط ولو شد! ناجیم جمن بود! بهش نگاه کردم که صورتش داد میزد که حسابی عصبانیه! پسره باز خواست بلند شه که جیمین یه مشت دیگه بهش زد و گفت:
- از این به بعد حواست باشه چیا میگی افتاد یا بندازمش؟
یکم به جیمین نگاه کرد ... از قیافش معلوم بود که نایی برای دعوا کردن نداره واسه همین شل شل راشو گرفت رفت!
جیمین بهم نگاه کرد ... میدونستم نفر بعدی که کتک میخوره خودمم! ولی فعلا از همه مهم تر برام حال دختره بود!عاجزانه گفتم:
جیمین بیا ببریمش بیمارستان حالش خوب نیست!
جیمین فقط نگام میکرد! گریم گرفتو گفتم:
- جیمین خواهش میکنم بدو!
***
حالم خیلی بد بود ... همین الآن رسیدیم بیمارستان دکتر داشت دختر رو معاینه میکرد ... صدمه ی جسمی ندیده بود
ولی از نظر روحی ...
جیمین - بیا اینو بخور!
به دستش نگاه کردم اب میوه؟!
- نه نمیخوام!
اخم کردو گفت:
- مگه دست خودته!
- گفتم که نمیخوام!
- خیلی خوب خودت خواستی!
و یه دفعه به زور دهنمو گرفتو ابمیو رو داد به خوردم!
نفسم بند اومد ... سرفه کردمو با حرص گفتم:
- خفم کردی!
بطری رو انداخت سطل و گفت:
- فدا سرم!
پسره بیشعور!
هیچی نمیگفتیم ... نه من نه اون! کلافه شدم! مظلوم ازش پرسیدم!:
- دکتر چیزی نگفت؟
نگام نکرد فقط سرشو به علامته منفی تکون داد! من نمیدونم این گلابی چرا از من ناراحته!
دلم نمیخواست باهام اینجوری باشه اروم و مظلوم گفتم:
- هی! باهام قهری؟
جواب نداد! نه مثل اینکه از ترفندای دخترونه باید استفاده کنم!
- بی اف گلم؟
یه دفعه دسته سنگینه پسره کوبیده شد رو صورت دختره قلبم تیر کشیدم دستمو مشت کردم و بدون هیچ اختیاری رفتم جلو شروع کردم سر پسر داد زدن!
- چی کار میکنی روانی؟ هان؟ فکر میکنی چون زورت زیاده میتونی هر غلطی دلت خواست بکنی؟!
بدنم میلرزید ... پسر قرمز شده بود اون بدتر از من داد زد:
- تو چی میگی کوچولو؟! برو تا همینجا جنازتو تحویل ننه بابات ندادم!
رفتم سمت دختره صورتش خونی بود! بغلش کردم ... گریه میکرد ... حالم از این پسره بهم میخورد!
با نفرت بهش نگاه کردم ... نمیدونم اون همه جرعتو چطوری پیدا کردم که با صدای بلند بهش گفتم:
- برو گمشو
پسره داشت بهم حمله میکرد که یه دفعه همون وسط ولو شد! ناجیم جمن بود! بهش نگاه کردم که صورتش داد میزد که حسابی عصبانیه! پسره باز خواست بلند شه که جیمین یه مشت دیگه بهش زد و گفت:
- از این به بعد حواست باشه چیا میگی افتاد یا بندازمش؟
یکم به جیمین نگاه کرد ... از قیافش معلوم بود که نایی برای دعوا کردن نداره واسه همین شل شل راشو گرفت رفت!
جیمین بهم نگاه کرد ... میدونستم نفر بعدی که کتک میخوره خودمم! ولی فعلا از همه مهم تر برام حال دختره بود!عاجزانه گفتم:
جیمین بیا ببریمش بیمارستان حالش خوب نیست!
جیمین فقط نگام میکرد! گریم گرفتو گفتم:
- جیمین خواهش میکنم بدو!
***
حالم خیلی بد بود ... همین الآن رسیدیم بیمارستان دکتر داشت دختر رو معاینه میکرد ... صدمه ی جسمی ندیده بود
ولی از نظر روحی ...
جیمین - بیا اینو بخور!
به دستش نگاه کردم اب میوه؟!
- نه نمیخوام!
اخم کردو گفت:
- مگه دست خودته!
- گفتم که نمیخوام!
- خیلی خوب خودت خواستی!
و یه دفعه به زور دهنمو گرفتو ابمیو رو داد به خوردم!
نفسم بند اومد ... سرفه کردمو با حرص گفتم:
- خفم کردی!
بطری رو انداخت سطل و گفت:
- فدا سرم!
پسره بیشعور!
هیچی نمیگفتیم ... نه من نه اون! کلافه شدم! مظلوم ازش پرسیدم!:
- دکتر چیزی نگفت؟
نگام نکرد فقط سرشو به علامته منفی تکون داد! من نمیدونم این گلابی چرا از من ناراحته!
دلم نمیخواست باهام اینجوری باشه اروم و مظلوم گفتم:
- هی! باهام قهری؟
جواب نداد! نه مثل اینکه از ترفندای دخترونه باید استفاده کنم!
- بی اف گلم؟
- ۲.۴k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط