عشق حاضر جواب من p76
بین گریه لبخند زدمو گفتم:
- جالبه اسم منم اولش آ داره! منم آیوعم
اونم با یه لبخند تلخ گفت:
- خوشبختم!
- میتونم باهات بیشتر اشنا شم ... منظورم اینکه با هم دوست شیم ... راستش من
... منم مثل تو یه همچین دردی رو کشیدم ... شاید باورت نشه ولی خیلی خوب درکت
میکنم ...
از تو کیفم یه برگه و یه خودکار پیدا کردمو شمارمو روش نوشتم ... سمتش گرفتمو گفتم:
- خوشحال میشم اگه دوست داشتی بهم زنگ بزنی!
از اون لبخند شیطون پر انرژیا زدمو ادامه دادم:
- از نظر روحی رو دلقک بازیه من حساب کن!
خندید ... اره خندید ... خیلی خوبه ادم بتونه بقیه رو خوشحال کنه!
- من دیگه باید برم خدافظ ...
- به سلامت ...
خواستم از در برم بیرون که یه دفعه صداشو شنیدم ...
- آیو
برگشتم که گفت:
- بابت امروز ممنون خیلی زحمت کشیدی
چشمک زدمو و گفتم:
- نوش جان قابل نداشت! بذار تو امانی دفعه بد نوبته توا!
لبخند زد ...
از اتاق بیرون امدم که گلابی جمن را اشفته جلوی در نظاره کردم! ( این تیکه تحت تاثیر سریال حریم سلطان بود!)
- میشه بگی اون تو چه غلطی میکردی؟
چپ چپ نگاش کردمو گفتم:
- بی ادب ...
و از کنارش با حرص رد شدم که فهمیدم خودش داره دنبالم میاد!
با هم سوار ماشین شدیم ... چه روزی بود امروز! تو این ایری بیری یه سوالی مغزمو تیلیت کرده بود اونم این بود: پس بستنیایی که گلابی خرید چی شد؟!
یعنی عاشق خودمم با این ذهنه درگیرم ... تا خونه نه من حرف زدم نه اون ...
- رزی الهی من پیش مرگت بشم برو این چمدنتو ببند اخر سر یه چیزی جا میذاری!
خندید و گفت:
- نگران نباش اونقدر چیزی نمیخوام با خودم بیارم!
- از ما گفتم بود! ولی خدایی رفتیم اونجا مثل خودم پایه باشیا!
چشمک زدو گفت:
- اوکی!
- من حاضرم تو چی
بازم خندید و گفت:
- من نمیدونم تو این همه انرژی رو از کجا میاری! تازه از رفتارای جیمین فهمیدم که توجه خاصی به تو داره!
- نه بابا! اون مخش شیشو هشت میزنه!
- نه باور کن تا حالا ندیدم اینجوری باشه ... اکثرا یه هفته نمیومد خونه شبا دیر میومد یا اصلا نمیومد
اما جدیدا خیلی تغییر کرده! تازشم اومدنه سریعش از مسافرت خیلی غافلگیر کننده بود اخه هر وقت میرفتن مسافرت با دوستاشون حداقل یه هفته نمی یومدن! هیچ وقت با خانوادشون مسافرت نمیرفتن همش با دوستاشون بودن ولی نمیدونم این دفعه چرا دارن با خانوادشون میرن بوسان
یه جوری شدم ... یعنی اون به من حسی داره؟!( کی جمن؟ این گلابی؟ عمرا! صد سال سیاه سفید! اون اصلا حسم مگه داره؟!)
- تو هم بد جور امار داریا ووروجک!
رز خندید و گفت:
- ما اینیم دیگه!
داشتیم هر هر مثل دیوونه ها مخندیدیم که سویون ظاهر شد
- جالبه اسم منم اولش آ داره! منم آیوعم
اونم با یه لبخند تلخ گفت:
- خوشبختم!
- میتونم باهات بیشتر اشنا شم ... منظورم اینکه با هم دوست شیم ... راستش من
... منم مثل تو یه همچین دردی رو کشیدم ... شاید باورت نشه ولی خیلی خوب درکت
میکنم ...
از تو کیفم یه برگه و یه خودکار پیدا کردمو شمارمو روش نوشتم ... سمتش گرفتمو گفتم:
- خوشحال میشم اگه دوست داشتی بهم زنگ بزنی!
از اون لبخند شیطون پر انرژیا زدمو ادامه دادم:
- از نظر روحی رو دلقک بازیه من حساب کن!
خندید ... اره خندید ... خیلی خوبه ادم بتونه بقیه رو خوشحال کنه!
- من دیگه باید برم خدافظ ...
- به سلامت ...
خواستم از در برم بیرون که یه دفعه صداشو شنیدم ...
- آیو
برگشتم که گفت:
- بابت امروز ممنون خیلی زحمت کشیدی
چشمک زدمو و گفتم:
- نوش جان قابل نداشت! بذار تو امانی دفعه بد نوبته توا!
لبخند زد ...
از اتاق بیرون امدم که گلابی جمن را اشفته جلوی در نظاره کردم! ( این تیکه تحت تاثیر سریال حریم سلطان بود!)
- میشه بگی اون تو چه غلطی میکردی؟
چپ چپ نگاش کردمو گفتم:
- بی ادب ...
و از کنارش با حرص رد شدم که فهمیدم خودش داره دنبالم میاد!
با هم سوار ماشین شدیم ... چه روزی بود امروز! تو این ایری بیری یه سوالی مغزمو تیلیت کرده بود اونم این بود: پس بستنیایی که گلابی خرید چی شد؟!
یعنی عاشق خودمم با این ذهنه درگیرم ... تا خونه نه من حرف زدم نه اون ...
- رزی الهی من پیش مرگت بشم برو این چمدنتو ببند اخر سر یه چیزی جا میذاری!
خندید و گفت:
- نگران نباش اونقدر چیزی نمیخوام با خودم بیارم!
- از ما گفتم بود! ولی خدایی رفتیم اونجا مثل خودم پایه باشیا!
چشمک زدو گفت:
- اوکی!
- من حاضرم تو چی
بازم خندید و گفت:
- من نمیدونم تو این همه انرژی رو از کجا میاری! تازه از رفتارای جیمین فهمیدم که توجه خاصی به تو داره!
- نه بابا! اون مخش شیشو هشت میزنه!
- نه باور کن تا حالا ندیدم اینجوری باشه ... اکثرا یه هفته نمیومد خونه شبا دیر میومد یا اصلا نمیومد
اما جدیدا خیلی تغییر کرده! تازشم اومدنه سریعش از مسافرت خیلی غافلگیر کننده بود اخه هر وقت میرفتن مسافرت با دوستاشون حداقل یه هفته نمی یومدن! هیچ وقت با خانوادشون مسافرت نمیرفتن همش با دوستاشون بودن ولی نمیدونم این دفعه چرا دارن با خانوادشون میرن بوسان
یه جوری شدم ... یعنی اون به من حسی داره؟!( کی جمن؟ این گلابی؟ عمرا! صد سال سیاه سفید! اون اصلا حسم مگه داره؟!)
- تو هم بد جور امار داریا ووروجک!
رز خندید و گفت:
- ما اینیم دیگه!
داشتیم هر هر مثل دیوونه ها مخندیدیم که سویون ظاهر شد
- ۲.۷k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط