داستان رقیب عشقیم ):
داستان رقیب عشقیم ):
فیک : از خودم اصکی نرین
پارت ۱
از زبون یونا :)
اسمم یونا هست یه دختر ۱۸ ساله با موهای بلند مشکی و چشمهایی به رنگ آبی آسمانی مامانم هم میگه صورت مجذوبی دارم واسه همین از وقتی ک به دبیرستان پا گذاشتم پای خواستگاران ب خونمون باز شد اما من به هیچ کدوم جواب مثبت ندادم.
خب من به موسیقی و نقاشی خیلی علاقه دارم🎨🎻 برای همین تصمیم گرفتم ک به
کلاس های آموزشیش برم
یک روز تو خیابون یه مجتمع دیدم به نامV.j و پاینش نوشته بود آموزش نقاشی و موسیقی جای با صفایی بود !
ثبت نام کردم بهم چند وسیله گفتن و گفتن از فردا آماده شم ک برای کلاسا بیام
خب فردا شد :)
آماده شدم یه لباس سفید دکمه دار پوشیدم با یه دامن کوتاه مشکی و یه کفش اسپرت یه گردنبند با علامت سلیب انداختم .
و یک رژ تیره زدم
دو تا از دکمه های بالایی لباسمو باز کردم
ک شیک تر ب نظر بیام !
کیفمو انداختم کولم و پیکسل بی تی اس رو وصل کیفم کردم راه افتادم رسیدم ب مجتمعV.j کسی تو کلاس نقاشی نبود رفتم نشستم انگاری زود اومده بودم...
کم کم بچه ها میومدن......ظرفیت کلاس تکمیل شد تقریبا .......
یک مرد وارد شد استادمون نبود چندتا خط تیره رو تخته کشید گفت اینا رو بکشید تا استادتون بیاد ...
وسایلم رو درآوردم شروع ب کشیدن کردم .. 🖋🗒
یهو دوتا دست رو دیدم ک داشت دکمه هامو میبست سرمو بالا آوردم خدای من پارک جیمین از گروه بی تی اس هممون آیدل معروف بود ماتم برده بود دستام میلرزید دکمه هامو ک بست با یه لبخند گفت تو خیلی هاتی 😁 و رفت
قلبم تند تند میتپید....
فیک : از خودم اصکی نرین
پارت ۱
از زبون یونا :)
اسمم یونا هست یه دختر ۱۸ ساله با موهای بلند مشکی و چشمهایی به رنگ آبی آسمانی مامانم هم میگه صورت مجذوبی دارم واسه همین از وقتی ک به دبیرستان پا گذاشتم پای خواستگاران ب خونمون باز شد اما من به هیچ کدوم جواب مثبت ندادم.
خب من به موسیقی و نقاشی خیلی علاقه دارم🎨🎻 برای همین تصمیم گرفتم ک به
کلاس های آموزشیش برم
یک روز تو خیابون یه مجتمع دیدم به نامV.j و پاینش نوشته بود آموزش نقاشی و موسیقی جای با صفایی بود !
ثبت نام کردم بهم چند وسیله گفتن و گفتن از فردا آماده شم ک برای کلاسا بیام
خب فردا شد :)
آماده شدم یه لباس سفید دکمه دار پوشیدم با یه دامن کوتاه مشکی و یه کفش اسپرت یه گردنبند با علامت سلیب انداختم .
و یک رژ تیره زدم
دو تا از دکمه های بالایی لباسمو باز کردم
ک شیک تر ب نظر بیام !
کیفمو انداختم کولم و پیکسل بی تی اس رو وصل کیفم کردم راه افتادم رسیدم ب مجتمعV.j کسی تو کلاس نقاشی نبود رفتم نشستم انگاری زود اومده بودم...
کم کم بچه ها میومدن......ظرفیت کلاس تکمیل شد تقریبا .......
یک مرد وارد شد استادمون نبود چندتا خط تیره رو تخته کشید گفت اینا رو بکشید تا استادتون بیاد ...
وسایلم رو درآوردم شروع ب کشیدن کردم .. 🖋🗒
یهو دوتا دست رو دیدم ک داشت دکمه هامو میبست سرمو بالا آوردم خدای من پارک جیمین از گروه بی تی اس هممون آیدل معروف بود ماتم برده بود دستام میلرزید دکمه هامو ک بست با یه لبخند گفت تو خیلی هاتی 😁 و رفت
قلبم تند تند میتپید....
۲۷.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.