p

p...12

دختریکه گروهو رهبری میکرد شانگو دستگیر کرد و رفت سمت اقامتگاه سرپرست

درو با شتاب باز مرد و رفت تو شمشیرشو گزاشت رو گردنه سرپرست و گفت

دختره..بکو گردنبندم کجاست مگر نه میکشمت
سرپرست ‌..مرگ و زندگی من دسته تو نیست

دختره..فک کردی تو قلمذو اسمانی زندگی میکنم از هیچی خبر ندارم میدونم که قلمروها باهم تو جنگ هستن فقط کافیه اژدها ها زنده بشن که شمارو با خاک یکسان کنن

سرپرست ..نه تا وقتیکه وارث سه فرقه باشه
دختره..نمیدونم وارث کیه اما اون مرده

سرپرست..مطمئنی ؟
دختره تاکه خواست سرپرستو بکشه یکی شمشیرشو گزاشت رو گردنه دختره

ژان..دست از پا خطا کنی مردی
دختره ..تو کی هستی

ژان نیازی نیست بدونی

دختره شمشیرشو برداشت از رو گردن سرپرست

دختره ..فکر نمیکردم یه دختر بتونه مبارزه کنه
ژان اینقد اون بالا بودی که ازپایین بی خبری برای چی اومدی به اینجا

دختره.. بو تومربوط نیست
ژان. اسمت چیه
دختره.. نمیگم

ژان ..راستش اهمیتی نمیدم بلاخره که قراره بمیری

یهویی چنتا سرباز اومدن شانگ آوردن و شمشیر رو گردنش بود ژان به ناچار شمشیرشو انداخت پایین

دختره.. خب ببندیدش

ژان را بستن و دختره دوباره اومد پیش سرپرست گفت
بگو اون گردنبند لعنتی کجاست

عکس پلاک زنجیر دستش بود

ژان اونو دید شناختش فهمید همون گردنبند بود که دست خودش بود و حالا دست ییبو هستش

دختره ..بگو دیگه ..باداد
میخواست سرپرست با شمشیرش زخمی کنه که ژان گفت
ژان..من میدونم اون کجاست

دختره..بنال
ژان..دست کسی هست که به راحتی نمیتونی به دستش بیاری

دختره.. کیه خوب بگو دیگه
ژان.. دست ولیعهد آواندل

دختره ..چی حالا من چجوری به دستش بیارم
ژان ..این دیگه مشکل خودتونه
دختره.. تو میری و اون برام میاری

ژان ..من نمیتونم توانش ندارم که حتا بتونم اونو ببینم اونوقت چه‌طوری اونوبیارم

دختره.. درسته منم باهات میام
ژان.. با تو برم امکان نداره

دختره.. چرا اونوقت
ژان.. با این سرو وضع ببیننت لب مرز مارو میگیرن

دختره ..خوب لباسامو عوض میکنم
ژان.. بازم رفتارت مثل حیوونه نمیتونم با تو کنار بیام

دختره.. زود باش وگرنه میکشمت

ژان با بیخیالی تمام گفت بکش اونوقت کسی نمیتونه تورو به اواندل ببره به نظر میاد تا حالا اونجا نبودی پس حتما گیر میفتی

دختره.. باشه بهتر رفتار میکنم بیا بریم
ژان.. من حتا اسمتم نمیدونم

دختره ..دلربا هستم دیگه چی میخوایی بدونی

ژان..اوکی منم ژان هستم فردا حرکت می‌کنیم اما اول باید بدونیم ولیعهد آواندل کجا اقامت داره

دلربا ..ممکنه تو اریندل باشه

ژان.. یکی از مردا قلعه. رفته به سفر فردا برمیگرده ازش میپرسیم و بعد حرکت می‌کنیم

دلربا..باشه فقط بهتره کلک تو کارت نباشه
ژان نگران نباش
دیدگاه ها (۰)

p ..13خبر نامزدی چوجینگی و ییبو همه جا پیچید برای سلیب اتش و...

p...14 ژان که از کالسکه پیاده شد متوجه شلوغی راه شد دلربا ب...

p...11لی مین حرفای دینگ یوشی و ییبو شنیده بود به نئوهو خبر د...

p....10ییبو از دست پدرش عصبانی بود برای همین رفته بود اریندل...

p83تو همین لحضه همه ارتش داشتن مقاومت میکردن ولی انسان ها د...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط