هت وارث

هـ؋ـت وارث🍷
Part20
و با دستام سرش رو نوازش میکردم .با گریه ادامه حرفاش رو تو آغوشم گفت:
ا/ت:فقط کمی اهمیت بهم میداد و سراغی ازم میگرفت هم کافی بود..ولی حتی یه بارم از زنده یا مرده بودنم از خانوم مین نپرسید .

با تمام وجودم درکش میکرد .درک میکردم که دخترم الان تو چه وضعی بود ..درک میکردم که الان چقدر دلش میخواست بغل مامانش رو حس کنه و به جای اینکه بغل منه بی احساس باشه بغل مامانش بود .
....

"ویو ا/ت "
صبح که از خواب بیدار شدم تو اتاقم بودم ‌.یاد اتفاق دیشب افتادم .باورم نمیشد که کیم ..کیم تهیونگ بی احساس که با نگاه های سردش منو عذاب میداد زیر بارون باهام رقصید و به حرفام گوش داد .بغلم کرد و دلداریم داد .
نگاهی به لباسام انداختم عوض شده بودنن ..تو شک رفتم نکنه ..نکنه کیم وقتی تو بغلش خوابم برد کاری باهام کرده باشه ..نه نه ا/ت به خودت بیاااا امکان نداره .
کل سرم پر شده بود از سوال و فکر اینکه دقیقا دیشب چه اتفاقی افتاد .چرا کیم اون کارو کرد ؟
بی اهمیت یه دوش گرفتم و از اتاق اومدم بیرون .به سمت پذیرایی رفتم .همه خونه بودن ، لب زدم:
ا/ت:صبح بخیر !!!
لعنتی صدام گرفته بود ،سردرد نسبتا بدی هم داشتم ...سرما خورده بودم😔
در جواب حرفم داداش کوک با صدای پر از محبت لب زد:
جونگکوک:صبح بخیر فلورانس!!
فلورانس؟داداش کوک منو فلورانس صدا زد ولی اسم من که فلورانس نیست .تو شک به چشمای کوک زل زده بودم که صدای عمو شوگا بلند شد .سرم رو سمت اون برگردونم که گفت:
شوگا:صدات چرا گرفته فلورانس ؟نکنه سرما خوردی‌؟
چییی؟عمو شوگا هم؟
هنوز ویندوزم بالا نیومده بود که با صدای گرفته ام و گلودردی که تازه خودش رو رو نمایی کرد گفتم:
ا/ت:فلورانس؟ اسم من نه فلورانس نیست !
عمو جیمین با لبخند گفت:
جیمین: درسته اسمت فلورانس نیست ولی لقبت که هست .از این به بعد تو فلورانسی دختر کیم تهیونگ و برادر زاده ی ما .
سرم رو سمت کیم برگردوندم .لب های خشک شده اش و عرق های که روی پیشونیش بود باعث شد متوجه بشم اونم سرما خورده ...شاید شدید تر از من حتی .اون چیزی جز زیر پیراهن تنش نبود که از خیس شدن بدنش به نسبت جلو گیری کنه .چشمای بستش رو باز کرد و گفت:
تهیونگ: فلورانس ...برو صبحونه ات رو بخور
صداش گرفته بود .جوری که حتی به سختی صداش رو میتونستی بشنوی .معلوم بود که حالش بد بود ؛شاید به خاطر همینم بقیه سرکار نرفتن و خونه موندن .از همه دور تر نشسته بود .
سمت آشپز خونه رفتم که با چهره ی پر از محبت آجوما روبه رو شدم .با لحن خیلی گرم بهم صبح بخیر گفت .منم با لبخند جوابش رو دادم ...
.
.
.
بعد صبحونه کمی تو آشپزخونه موندم و با آجوما حرف زدم .صدای گرفتم هی بدتر بدتر میشد که آجوما گفت:
آجوما:ا/ت دخترم سرما خوردی؟
سرم رو بالا و پایین کردم که گفت:
آجوما:عجیبه ارباب کیم هم سرما خوردن .آهان راستی یادم اومد دیشب دوتایی توی حیاط بودین .
سرم رو بالا آوردم و با چشمای گرد شده نگاهش کردم که گفت:
آجوما:ارباب دیشب تورو تو بغلش به اتاقت آورد و بهم گفت که لباسات رو عوض کنم .خودشونم عین موش آبکشیده شده بودن .
پس آجوما لباسام رو عوض کرده بود !
ادامه دارد ...
دیدگاه ها (۲)

هـ؋ـت وارث🍷Part21آجوما از همه چیز کیم خبر داشت ،پس شاید میدو...

هـ؋ـت وارث🍷Part22با سرعت کشو رو باز کرد و یه جا قرص در آورد ...

هـ؋ـت وارث🍷Part19گفت:ا/ت:خودتون چی ؟با یه زیر پیراهن که سر ش...

هـ؋ـت وارث🍷Part18ذهنم همش پیش حرف های کیم و نگا های عمو بود ...

⁶⁵یونجو: “عمو، میشه یه سوال بپرسم؟”کوک: “جانم؟”یونجو: “از تن...

love Between the Tides¹⁹(باید اعتماد میکردم یا نه) بعد از چن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط