هت وارث

هـ؋ـت وارث🍷
Part18
ذهنم همش پیش حرف های کیم و نگا های عمو بود .حس افتضاحی داشتم .
نگاهم به ساعت افتاد؛ ۸ شب بود .بیخیال همه چیز شدم و سمت درس خوندن رفتم .
...
" ویو تهیونگ "
ساعت ۱۲ شب بود ،داشت بارون میبارید و سئول توی این شگفتی غرق بود .تو بالکن بودم و سیگار میکشیدم کا صدای باز شدن در حیاط توجه ام رو جلب کرد .ا/ت بود با لبخند روی لبش و نگا های پر از شوقش به آسمون نگاه میکرد .
خواستم برم سمتش که دیدم خندید و مشغول رقصیدن زیر بارون شد .لبخند روی صورتش و اون موهای بلند که خیس شده بودن و تیشرتی که به تنش چسبیده بود >>
محو خنده ی روی لبش بودم .جوری که متوجه این نشدم که سیگارم به ته رسیده .
سیگار رو رها کردم و وارد حیاط شدم .نگاهای پر از ترس ا/ت با نگاه های سردم ترکیب شده بود که لبخند زدم .آروم سمتش خم شدم و به چشماش خیره شدم .حتی به این توجه نکردم که داشت بارون میباره و منم جز یه زیر پیراهن مشکی و شلوار راحتی تنم نبود .یواش گفتم :
تهیونگ:خانوم کیم ..چرا با پدرتون نمیرقصید ؟
چشماش گرد شده بود .لبخندی زد و گفت:
ا/ت:حتما جناب کیم !
خندیدم ..و خندید .دوباره داشت زندگی برام زیبا دیده میشد .برای اولین بار موقع بارون گرفته نبودم برای اولین بار بعد یه عمر صدا ی رعد برق برام دردناک نبود .
بارون بند اومد .
انگار دلش نمی خواست بره و بخوابه .خدای من ...چطور ؟چطور متوجه اشک های که از چشماش میبارید نشدم؟
چشماش داد میزد گریه کردم ..
انگار دلش یه نفر رو میخواست که به حرفاش گوش بده و درکش کنه .نشستم روی چمن های باغچه فارغ از این که خیس و گلین .نگاهم رو بهش دوختم که کنارم نشست .
سرم رو سمتش برگردونم و گفتم:
تهیونگ:سرما میخوری الان .چرا اینجا نشستی برو خونه و لباسات رو عوض کن تا مریض نشدی !
نگاهش رو به چشمام دوخت و گفت...
ادامه دارد
دیدگاه ها (۲)

هـ؋ـت وارث🍷Part19گفت:ا/ت:خودتون چی ؟با یه زیر پیراهن که سر ش...

هـ؋ـت وارث🍷Part20و با دستام سرش رو نوازش میکردم .با گریه ادا...

هـ؋ـت وارث🍷Part17 چشمای کوک از شدت تعجب چهارتا شده بودن !"وی...

هـ؋ـت وارث🍷Part16نگاهم همش به ا/ت بود که تو شوک بود .قبل این...

شوهر دو روزه. پارت۷۴

شوهر دو روزه. پارت۷۷

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط