"ازدواج اجباری" P16
P16
بالاخره حاظر شدیم و منتظر بودیم که پسرا بیان و بریم... بعد از چند ثانیه اومدن که یهو...
.
.
.
کوک : ( نگاهش به ا/ت قفل شده)
ا/ت : خداروشکر اومدیننن بریم دیگهه
کوک : کجا کجا بیا باهم میریم مثل خرا سرتو ننداز پایین تنهایی بری..
ا/ت : ایشش میخواستم برم بیرون جلوی در وایسم
کوک : لازم نکرده ( دست ا/ت رو میگیره میچسبونه به خودش) باهم میریم...
ا/ت : با... شه..
جولیا : بکشین کنار اه اه چندشم شد بریم دیگه..
تهیونگ : بیا ببینم توعم با منی...
جیمین : داداش منم شریک خودت کن..
تهیونگ : داش ممنون ولی ما راحتیم..
کوک : یااا بس کنید بریم دیگه..
ا/ت : میگم بقیه پسرا کجان..؟
کوک : تو به اونا چیکار داری..؟
ا/ت : نه منظور اینه اونا نمیان..؟
کوک : سوالمو با سوال جواب نده گفتن که میان ولی چیکار داری..؟
ا/ت : ایشش اصلا به من چه بریم
.
.
.
.
.
.
بعد از صحبت گرممون که خیلی گرم بود اره همراه تهیونگ و جیمین و جولیا رفتیم مهمان سرای پدر کوک... چشمم که به خونه اش افتاد دهنم وا موند انقد بزرگ بود که دهنم وا مونده بود... قصره اونجا.؟
.
.
.
کوک : عزیزم پیاده شو...
ا/ت : عاا اها اره مرسی..
کوک : ( اروم زمزمه میکنه با بلوتوثی که با بقیه پسرا ارتباط داشت : ما داریم وارد میشیم..)
شوگا : ( اوکی دارمت)
.
.
.
.
( خب دوزتان بزارین اینجا خلاصه داستان رو بگم بعدش پدر کوک که مادرش واقعی هم نیستن اینا همشون فیکن کوک یه برادر ناتنی داره به اسم ( لی یون) و مادر لی یون که میشه مادر ناتنی کوک اره اسمش ( نین سو) هسش و بگما پدر ناتنی کوک هم ( چانگ هه) هستش) از الان بگم که داستان رو قاطی نکنین)
.
.
.
لی یون : برادر عزیزم... خوش اومدی..
کوک : تظاهر به خوب بودن نکن اینجا همه میدونن که ما باهم برادر ناتنی هستیم..
لی یون : ایشون کی باشن..؟
کوک : فک کنم پدر مادر عزیزت نگفتن بهت.. ایشون زنمه.. مشکلیه..؟
لی یون : امشب نمیخوام مادرم ناراحت بشه بخاطر همین دعوا نمیکنم...
کوک : ای جانم چ پسری خوبی.. ( زمزمه : نامجون حواست به لی یون باشه چشمم دنبال ا/ت هس)
نامجون : ( حله)
.
.
.
نین سو : عوو سلام عزیزمممم خوش اومدی..
ا/ت : اوه سلام ممنون...
کوک : سلام
چانگ هه : ( هیچ حرفی نمیزنه فقط به ا/ت خیره شده)
.
.
کوک : یکمی که شده حتما سلام باید داد اقای چانگ هه درست نیست..؟
چانگ هه : بله بله خوش اومدید...
نین سو : ایشون رو معرفی نمیکنی کوک عزیزم..؟
لی یون : مادر میدونین دیگه همسر کوک هستش
نین سو : بله میدونم... این خانم زیبا اسم ندارن..
کوک : ( میخواست حرف بزنه که ا/ت دستشو فشار داد)
ا/ت : سلام.. خوشحالم که میبینمتون ا/ت هستم از اشناییتون خوشبختم...
نین سو : عزیزم.. چ بانمک منم نین سو نه خانم نین سو هستم...
چانگ هه : بانوی عزیز ( خواست دست ا/ت رو بگیره که کوک اجازه نداد و کشید طرف دیگه اش) خوش اومدید
ا/ت : ممنو... ن
نین سو : بفرمایید تو...
.
.
.
.
همگی باهم خوش امد گویی سردی کردیم و رفتیم داخل همه نگاهشون رو به من بود... حتی یه لحظه هم از کنار کوک جُم نمیخوردم... فهمیدم که نقشه ای در کاره... ولی چیزی نگفتم بخاطر کوک...
.
.
.
ا/ت : کوک من دستشویی دارم.. خیلی سریع باید برمم... ( اروم )
کوک : واجبهه اخهه الانن ( اروم)
ا/ت : اوهوم..
کوک : اوکیه بزار یدقه حلش کنم.. ( زمزمه : شوگا ا/ت میخواد بره wc باید حواسمون باشه اوکی به بقیه هم خبر بده چشم از ا/ت بر ندارن... )
شوگا : حله داداش..
.
.
.
.
پایان پارت 16
برا پارت بعدی حمایت کنید تا یکمی انگیزه بیشتر بگیرم ازش :)✨
با این سر کنید پارت بعدی رو فردا اماده میکنم میزارم..
بالاخره حاظر شدیم و منتظر بودیم که پسرا بیان و بریم... بعد از چند ثانیه اومدن که یهو...
.
.
.
کوک : ( نگاهش به ا/ت قفل شده)
ا/ت : خداروشکر اومدیننن بریم دیگهه
کوک : کجا کجا بیا باهم میریم مثل خرا سرتو ننداز پایین تنهایی بری..
ا/ت : ایشش میخواستم برم بیرون جلوی در وایسم
کوک : لازم نکرده ( دست ا/ت رو میگیره میچسبونه به خودش) باهم میریم...
ا/ت : با... شه..
جولیا : بکشین کنار اه اه چندشم شد بریم دیگه..
تهیونگ : بیا ببینم توعم با منی...
جیمین : داداش منم شریک خودت کن..
تهیونگ : داش ممنون ولی ما راحتیم..
کوک : یااا بس کنید بریم دیگه..
ا/ت : میگم بقیه پسرا کجان..؟
کوک : تو به اونا چیکار داری..؟
ا/ت : نه منظور اینه اونا نمیان..؟
کوک : سوالمو با سوال جواب نده گفتن که میان ولی چیکار داری..؟
ا/ت : ایشش اصلا به من چه بریم
.
.
.
.
.
.
بعد از صحبت گرممون که خیلی گرم بود اره همراه تهیونگ و جیمین و جولیا رفتیم مهمان سرای پدر کوک... چشمم که به خونه اش افتاد دهنم وا موند انقد بزرگ بود که دهنم وا مونده بود... قصره اونجا.؟
.
.
.
کوک : عزیزم پیاده شو...
ا/ت : عاا اها اره مرسی..
کوک : ( اروم زمزمه میکنه با بلوتوثی که با بقیه پسرا ارتباط داشت : ما داریم وارد میشیم..)
شوگا : ( اوکی دارمت)
.
.
.
.
( خب دوزتان بزارین اینجا خلاصه داستان رو بگم بعدش پدر کوک که مادرش واقعی هم نیستن اینا همشون فیکن کوک یه برادر ناتنی داره به اسم ( لی یون) و مادر لی یون که میشه مادر ناتنی کوک اره اسمش ( نین سو) هسش و بگما پدر ناتنی کوک هم ( چانگ هه) هستش) از الان بگم که داستان رو قاطی نکنین)
.
.
.
لی یون : برادر عزیزم... خوش اومدی..
کوک : تظاهر به خوب بودن نکن اینجا همه میدونن که ما باهم برادر ناتنی هستیم..
لی یون : ایشون کی باشن..؟
کوک : فک کنم پدر مادر عزیزت نگفتن بهت.. ایشون زنمه.. مشکلیه..؟
لی یون : امشب نمیخوام مادرم ناراحت بشه بخاطر همین دعوا نمیکنم...
کوک : ای جانم چ پسری خوبی.. ( زمزمه : نامجون حواست به لی یون باشه چشمم دنبال ا/ت هس)
نامجون : ( حله)
.
.
.
نین سو : عوو سلام عزیزمممم خوش اومدی..
ا/ت : اوه سلام ممنون...
کوک : سلام
چانگ هه : ( هیچ حرفی نمیزنه فقط به ا/ت خیره شده)
.
.
کوک : یکمی که شده حتما سلام باید داد اقای چانگ هه درست نیست..؟
چانگ هه : بله بله خوش اومدید...
نین سو : ایشون رو معرفی نمیکنی کوک عزیزم..؟
لی یون : مادر میدونین دیگه همسر کوک هستش
نین سو : بله میدونم... این خانم زیبا اسم ندارن..
کوک : ( میخواست حرف بزنه که ا/ت دستشو فشار داد)
ا/ت : سلام.. خوشحالم که میبینمتون ا/ت هستم از اشناییتون خوشبختم...
نین سو : عزیزم.. چ بانمک منم نین سو نه خانم نین سو هستم...
چانگ هه : بانوی عزیز ( خواست دست ا/ت رو بگیره که کوک اجازه نداد و کشید طرف دیگه اش) خوش اومدید
ا/ت : ممنو... ن
نین سو : بفرمایید تو...
.
.
.
.
همگی باهم خوش امد گویی سردی کردیم و رفتیم داخل همه نگاهشون رو به من بود... حتی یه لحظه هم از کنار کوک جُم نمیخوردم... فهمیدم که نقشه ای در کاره... ولی چیزی نگفتم بخاطر کوک...
.
.
.
ا/ت : کوک من دستشویی دارم.. خیلی سریع باید برمم... ( اروم )
کوک : واجبهه اخهه الانن ( اروم)
ا/ت : اوهوم..
کوک : اوکیه بزار یدقه حلش کنم.. ( زمزمه : شوگا ا/ت میخواد بره wc باید حواسمون باشه اوکی به بقیه هم خبر بده چشم از ا/ت بر ندارن... )
شوگا : حله داداش..
.
.
.
.
پایان پارت 16
برا پارت بعدی حمایت کنید تا یکمی انگیزه بیشتر بگیرم ازش :)✨
با این سر کنید پارت بعدی رو فردا اماده میکنم میزارم..
۱۵.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.