*my mafia friend*PT11
*ویو جیمین*
توی حال روی مبل نشسته بودم ه هوسوک هیونگ گفت
$جیمینااااا...فیلم رو بزار تا من بیام...
امشب قرار بود که با هوسوک هیونگ فیلم ببینیم...
#باچه
$(خنده)
فیلمو گذاشتمو منتظر مودنم تا هوسوک هیونگ بیار
$خبببب.من اومدمممم
هوسوک هیونگ با دوتا ظرف نودل و چندتا شیشه سوجو اومد نشست و گفت
$بیا
رفتم روی زمین نشستم و شروع کردم فیلم دیدن...تغریبا همون بخاطر کاری که تهیونگ کرد ناراحت بودیم و تلاش داشتیم راهی برای فرار از فکر کردن بهش پیدا کنیم...داشتیم فیلم میدیم که بخاطر سرعت اینترنت فیلم گیر کرد...
#هیونگ...بنظرت چرا تهیونگ اینکارو کرد...
$خببب...جیمینا..بعضیا میترسن.میترسن از عواقبش باید گاهی اوقات بهشون حق بدیم...شاید نتونسته درست فکر کنه...یا شاید اونم ترسیده:)نمسدونم که تو ذهنش چی میگذشته ولی ته دلم فک میکنم مجبورش کردن که نگه...مجبورش کردن که ازدواج کنه یا کلا مجبور به انجام کاری شده
#اهوم
$یا خدااا...ساعت سه صبحههه
#(خنده)..عه فیلم اوکی شد
بقیه ی فیلم رو دیدیم...همینطور که میدیدیم سوجو و نودلمون رو هم میخوردیم اخرای فیلم بود که هوسوک گفت
$جیمیناا...بنظرت ن چه جور ادمی بودم...؟ها(مست و خمار)
#هیونگ...مستی؟تو که میدونی چنبه ی الکلت پایینه(خنده)
$نه...من مست نیستمممم...فقط بهم بگووو...
#هیونگ.تو مستی...قبول کن دیگهه...بلند شو بریم بخوابیم...
$جیمیناااا.بگووو
#اههه هیونگ...خببب تو...ادم مهربون و خوش خنده و در عین حال توی موقعیت های خطرناک جدی...در کل ادم خوبی بودی
$ تا الان ادم کشتممم(مست)
#اخه چه حرفیه...تو تک تیرانداز و رزمی کار اصلی گروهی...تغریبا هممون رو راه انداختی...
$اهه...از خودم بدم میاد
#چرا؟
$چون ادمای بی گناهو کشتم:) (خمار)
#عاااا تو اینقدر بد نیستیی...تو ادمایی که حقشون بودو کشتی...یعنی هممون همینطور بودیم...خیلیو خب دیگه بسه بلند شو بریم بخوابیم...
$اهوم
به زور بردمش توی اتاق خوابشو خوابوندمش روی تخت...
$تو کجا میخوابی جیمینا؟
#میرم خونه...فردا کلی کار دارم
$باشه...مراقب خودت باش
#شب بخیر...
هوسوک هیونگ خوابید منم شیشه های سوجو و ظرفایی که وسط حال بود رو بردم و گذاشتم توی اشپزخونه و از خونه رفتم بیرون...سوار ماشین شدمو حرکت کردم سمت خونم...قلبم جوری میزد انگار یه اتفاق عجیب افتاده...نمیدونم شاید س عجیبی باشه...کاش میدونستم چیه...فقط هم با دیدن هوسوک هیونگ اتفاق میوفته دست خودم نیست...
رسیدم خونه و ماشینمو پارک کردم و رفتم توی خونه...لباسامو عوض کردمو داشتم میرفت بخوابم که با صدای داداش کوچیک ترم جه سون به خودم اومدم
جه سون:هیونگ؟خوبی؟
#من اره...معلومه که خوبم...چطور؟؟
جه سون:هیچی اخه ساعت چهارصبحه...و تو اومدی خونه..
#نباید بیام؟؟
جه سون:ماموریت نبودی؟
#نه خونه ی هوسوک هیونگ بودم.
اومد پیشم نشست روی تختو گفت
جه سون:عیییشششش بوی الکل میدی
#اخه مسواک زدم کههه
جه سون:شوخی کردم...بخواب...
#تو چرا خواب نبودی؟
جه سون:خوابم نمیبرد...
#بیا پیش من بخواب
جه سون:باشه هیونگ(لبخند)
رفتو بعد چند ثانیه ب پتو و بالشتش اومد توی اتاقمو کنارم خوابید...
توی حال روی مبل نشسته بودم ه هوسوک هیونگ گفت
$جیمینااااا...فیلم رو بزار تا من بیام...
امشب قرار بود که با هوسوک هیونگ فیلم ببینیم...
#باچه
$(خنده)
فیلمو گذاشتمو منتظر مودنم تا هوسوک هیونگ بیار
$خبببب.من اومدمممم
هوسوک هیونگ با دوتا ظرف نودل و چندتا شیشه سوجو اومد نشست و گفت
$بیا
رفتم روی زمین نشستم و شروع کردم فیلم دیدن...تغریبا همون بخاطر کاری که تهیونگ کرد ناراحت بودیم و تلاش داشتیم راهی برای فرار از فکر کردن بهش پیدا کنیم...داشتیم فیلم میدیم که بخاطر سرعت اینترنت فیلم گیر کرد...
#هیونگ...بنظرت چرا تهیونگ اینکارو کرد...
$خببب...جیمینا..بعضیا میترسن.میترسن از عواقبش باید گاهی اوقات بهشون حق بدیم...شاید نتونسته درست فکر کنه...یا شاید اونم ترسیده:)نمسدونم که تو ذهنش چی میگذشته ولی ته دلم فک میکنم مجبورش کردن که نگه...مجبورش کردن که ازدواج کنه یا کلا مجبور به انجام کاری شده
#اهوم
$یا خدااا...ساعت سه صبحههه
#(خنده)..عه فیلم اوکی شد
بقیه ی فیلم رو دیدیم...همینطور که میدیدیم سوجو و نودلمون رو هم میخوردیم اخرای فیلم بود که هوسوک گفت
$جیمیناا...بنظرت ن چه جور ادمی بودم...؟ها(مست و خمار)
#هیونگ...مستی؟تو که میدونی چنبه ی الکلت پایینه(خنده)
$نه...من مست نیستمممم...فقط بهم بگووو...
#هیونگ.تو مستی...قبول کن دیگهه...بلند شو بریم بخوابیم...
$جیمیناااا.بگووو
#اههه هیونگ...خببب تو...ادم مهربون و خوش خنده و در عین حال توی موقعیت های خطرناک جدی...در کل ادم خوبی بودی
$ تا الان ادم کشتممم(مست)
#اخه چه حرفیه...تو تک تیرانداز و رزمی کار اصلی گروهی...تغریبا هممون رو راه انداختی...
$اهه...از خودم بدم میاد
#چرا؟
$چون ادمای بی گناهو کشتم:) (خمار)
#عاااا تو اینقدر بد نیستیی...تو ادمایی که حقشون بودو کشتی...یعنی هممون همینطور بودیم...خیلیو خب دیگه بسه بلند شو بریم بخوابیم...
$اهوم
به زور بردمش توی اتاق خوابشو خوابوندمش روی تخت...
$تو کجا میخوابی جیمینا؟
#میرم خونه...فردا کلی کار دارم
$باشه...مراقب خودت باش
#شب بخیر...
هوسوک هیونگ خوابید منم شیشه های سوجو و ظرفایی که وسط حال بود رو بردم و گذاشتم توی اشپزخونه و از خونه رفتم بیرون...سوار ماشین شدمو حرکت کردم سمت خونم...قلبم جوری میزد انگار یه اتفاق عجیب افتاده...نمیدونم شاید س عجیبی باشه...کاش میدونستم چیه...فقط هم با دیدن هوسوک هیونگ اتفاق میوفته دست خودم نیست...
رسیدم خونه و ماشینمو پارک کردم و رفتم توی خونه...لباسامو عوض کردمو داشتم میرفت بخوابم که با صدای داداش کوچیک ترم جه سون به خودم اومدم
جه سون:هیونگ؟خوبی؟
#من اره...معلومه که خوبم...چطور؟؟
جه سون:هیچی اخه ساعت چهارصبحه...و تو اومدی خونه..
#نباید بیام؟؟
جه سون:ماموریت نبودی؟
#نه خونه ی هوسوک هیونگ بودم.
اومد پیشم نشست روی تختو گفت
جه سون:عیییشششش بوی الکل میدی
#اخه مسواک زدم کههه
جه سون:شوخی کردم...بخواب...
#تو چرا خواب نبودی؟
جه سون:خوابم نمیبرد...
#بیا پیش من بخواب
جه سون:باشه هیونگ(لبخند)
رفتو بعد چند ثانیه ب پتو و بالشتش اومد توی اتاقمو کنارم خوابید...
۱۱.۹k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.