پارت ۳۷
#پارت_۳۷
همون موقع در باز شد...تانیا بود
+ای وای...ببخشید...فکرکردم تواون یکی اتاقه این
آرتین عصبانی گفت:_تو غلط کردی
بعدمویولنی که اونجا بود و برداشت ورفت سمت تانیا و تانیا هم فرار کرد....حرص خوردنش خیلی قشنگ بود..دلمواسش رفت...رفتم سمتش...پابلندی کردمو لپشو بوس کردم....اولش هنگ بود...بعد برگشت سمتم:
+اِی الهی من قربونت برم
دوباره سرشو خم کرد و ایندفعه لبمو محکم و طولانی بوسید.
هنوز آرتین خواستگاری نیومده بود....خودم بهش گفته بودم ده روز دیگه بیاد...هرچی گفت چرا گفتم مردم فک میکنن هولی...با بابامم حرف زده بودم به بابتمم گفته بودم که بگه ده روز دیگه....۵ روز از ابراز علاقهٔ آرتین به من گذشته بود...بهترین لحظاتم تو استدیو کنار آرتین میگذشت....هنوز من بهش نگفته بودم دوست دارم....خیلی سعی کرده بود از زیر زبونم بکشه بیرون ولی من نگفتم....نمیدونستم کِی بگم....فقط همش با خودم میگفتم من چطور قبل از این جریانات تو استدیو بودم بدون آرتین
رفتم پیش آرتین که با عرفان سخت مشغول تنظیم آهنگ بودن،وایسادم...آرتین برگشت سمتم
_جاانم؟
+میشه کارت تموم شد بریم بیرون؟
_شما جون بخواخ فقط،،،اصن الان میریم
+عه مگه کار نداری؟
_عرفان بقیشو انجام میده بریم
انگار منتظر بود
+بریم
از بچه ها خداحافظی کردیم و رفتیم تو ماشین
_خب،کجا بریم؟
+نمیدونم....فقط بریم یه جا که آدم زیاد نباشه...چون میخوام باهات حرف بزنم...حال و حوصله هواداراتو ندارم
یهو نگران پرسید:_چیزی شده؟
خندیدم:نه بابا...بریم
صدای ضبطو زیاد کرد و آهنگ(گرداب_محسن ابراهیم زاده)رو گذاشت...دیگه آرتینم عادت کرده بود به کارای من...تو ماشین که مینشستیم زودتر از من آهنگی که دوسش داشتیمو میذاشت و دوتایی بلند بلند میخوندیم...اینو من ازش خواسته بودم وگرنه آرتین سنگین تر از این خرفاس.....کنار جاده نگه داشت
_اینجا خیلی خلوته
+کنار جاده؟
_نه....فقط باید یه مسیریو پیاده بریم...پیادش مزه میدع
پیاده شدیم...آرتین دستمو گرفت و با هم قدم میزدیم...هیچکدوممون هیچی نمیگفتیم...انگار جفتمون میخواستیم از اینکه کنار همیم لذت ببریم...رسیدیم به یه جای خلوت....یه عالمه درخت و صندلی اونجا بود...ولی تک و توک آدم بود...البته هواهم خیلی سرد بو ....آرتین دماغمو کشید:
_دلقک من
سریع دستمو گذاشتم رو دماغم
+آی آرتین...دماغم خون میاد.....اااااای داره خون میاد
_عه آنا..آروم کشیدم که....دروغ نگو...دستتو بردار ببینم..
فقط مث این کولی ها جیغ میزدم...حالا هیچیمم نبودا....یهو ساکت شدم و دستمو از رو دماغم برداشتم...آرتین یخورده نگاه کرد...دید خبری از خون نیست افتاد دنبالم...پارک به اون ساکتی رو گذاشته بودم رو سرم با جیغ جیغام
_وایسا آتا
داد زدم:+نمیوایسم...وایسم تو منو میکشی
سریعتر دویید و منو گرفت:_مکه من دلم میاد تورو بکشم فسقلی
+ولی دیگه دماغمو اونجوری نکش...واقعا خون میادا
_چشم...رو جفت چشمام
همون موقع در باز شد...تانیا بود
+ای وای...ببخشید...فکرکردم تواون یکی اتاقه این
آرتین عصبانی گفت:_تو غلط کردی
بعدمویولنی که اونجا بود و برداشت ورفت سمت تانیا و تانیا هم فرار کرد....حرص خوردنش خیلی قشنگ بود..دلمواسش رفت...رفتم سمتش...پابلندی کردمو لپشو بوس کردم....اولش هنگ بود...بعد برگشت سمتم:
+اِی الهی من قربونت برم
دوباره سرشو خم کرد و ایندفعه لبمو محکم و طولانی بوسید.
هنوز آرتین خواستگاری نیومده بود....خودم بهش گفته بودم ده روز دیگه بیاد...هرچی گفت چرا گفتم مردم فک میکنن هولی...با بابامم حرف زده بودم به بابتمم گفته بودم که بگه ده روز دیگه....۵ روز از ابراز علاقهٔ آرتین به من گذشته بود...بهترین لحظاتم تو استدیو کنار آرتین میگذشت....هنوز من بهش نگفته بودم دوست دارم....خیلی سعی کرده بود از زیر زبونم بکشه بیرون ولی من نگفتم....نمیدونستم کِی بگم....فقط همش با خودم میگفتم من چطور قبل از این جریانات تو استدیو بودم بدون آرتین
رفتم پیش آرتین که با عرفان سخت مشغول تنظیم آهنگ بودن،وایسادم...آرتین برگشت سمتم
_جاانم؟
+میشه کارت تموم شد بریم بیرون؟
_شما جون بخواخ فقط،،،اصن الان میریم
+عه مگه کار نداری؟
_عرفان بقیشو انجام میده بریم
انگار منتظر بود
+بریم
از بچه ها خداحافظی کردیم و رفتیم تو ماشین
_خب،کجا بریم؟
+نمیدونم....فقط بریم یه جا که آدم زیاد نباشه...چون میخوام باهات حرف بزنم...حال و حوصله هواداراتو ندارم
یهو نگران پرسید:_چیزی شده؟
خندیدم:نه بابا...بریم
صدای ضبطو زیاد کرد و آهنگ(گرداب_محسن ابراهیم زاده)رو گذاشت...دیگه آرتینم عادت کرده بود به کارای من...تو ماشین که مینشستیم زودتر از من آهنگی که دوسش داشتیمو میذاشت و دوتایی بلند بلند میخوندیم...اینو من ازش خواسته بودم وگرنه آرتین سنگین تر از این خرفاس.....کنار جاده نگه داشت
_اینجا خیلی خلوته
+کنار جاده؟
_نه....فقط باید یه مسیریو پیاده بریم...پیادش مزه میدع
پیاده شدیم...آرتین دستمو گرفت و با هم قدم میزدیم...هیچکدوممون هیچی نمیگفتیم...انگار جفتمون میخواستیم از اینکه کنار همیم لذت ببریم...رسیدیم به یه جای خلوت....یه عالمه درخت و صندلی اونجا بود...ولی تک و توک آدم بود...البته هواهم خیلی سرد بو ....آرتین دماغمو کشید:
_دلقک من
سریع دستمو گذاشتم رو دماغم
+آی آرتین...دماغم خون میاد.....اااااای داره خون میاد
_عه آنا..آروم کشیدم که....دروغ نگو...دستتو بردار ببینم..
فقط مث این کولی ها جیغ میزدم...حالا هیچیمم نبودا....یهو ساکت شدم و دستمو از رو دماغم برداشتم...آرتین یخورده نگاه کرد...دید خبری از خون نیست افتاد دنبالم...پارک به اون ساکتی رو گذاشته بودم رو سرم با جیغ جیغام
_وایسا آتا
داد زدم:+نمیوایسم...وایسم تو منو میکشی
سریعتر دویید و منو گرفت:_مکه من دلم میاد تورو بکشم فسقلی
+ولی دیگه دماغمو اونجوری نکش...واقعا خون میادا
_چشم...رو جفت چشمام
۳.۵k
۰۱ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.