the building infogyg پارت96
#the_building_infogyg #پارت96
رکسانا
من:من نمیاممم من نمیاممم
رزا:رکسان لطفا من بزور ملکه.رو راضی کردم بیا دیگه
من:اخه چرا باید سر حرفایی آچا بیام آخه خدایا!
ته:رکسانالطفابیازودی برمیگردیم خوب
من:قول میدین
هردوشون:قول بیا بریم حالا
آروم تختمو ول کردم رفتیم پایین سوار ماشین شدیم گوشیمو درآوردم عکسایی که با مادر آچا بقیه بچه ها داشتیم نگاه میکردم
رزا:اینا کین؟!
من:زمانی که تو دنیایی خودم بودم از زمانی که یادمه منو آچا باهم بودیم مادرش بینمون فرقی نمیذاشت
رزا:میشه ببینمش
سرمو تکون دادم گوشیمو دادم دستش شروع کرد به رد کردن به عکس مادر آچا هرپنج نفرمون که باهم روز تولدم بود رسید و ایستاد
رزا:شبیه همسر شاهزاده جینمو بیوریکاست
من:هان نه اسمش یویی البته فک کنم اگه آچا پرنسس پس فک کنم همونه
ته:دخترا رسیدیم
رفتیم پایین استرس داشتم
رزا:من میرم الآن میام شما همین جا باشین زودی میام باش
ته:استرس داری
من:هوف خیلی زیاد نمیدونم چرا
دستاش بین دستام گیر کرد
ته:من مواظبتم هرچیم بشه پشتتم همیشه نترس باشه
لبخندی زدم خیلی خوب بود کنارم همیشه بود اما اگه یه روز نباشه یعنی چی من چیکار کنم پریدن رنگمو خودم حسش کردم
ته:خوب گفتم نترس اینطوری ترسیدی
من:نه موضوع یه چیز دیگس
ته:خوب اون چیه بگو
من:آم خوب...
///***///***///***///***///
تهیونگ
وارد عمارت اصلی شدیم ملکه رویی صندلی نشستع بود عینکش.رویی چشماش بود وداشت لب تاپشو نگاه میکرد
رزا:بانو اومدن
لب تاپ شو بست عینکشو برداشت گذاشت رویی لب تاپ لبخندی زد بهمون اشاره کرد که بشینیم نشستیم
ملکه:خیلی بزرگ شدی رکسانا
رکسانا:میشه بپرسم از کجا اسممو میدونین این صدا هایی که میشنوم چیع دلیلش چیه من ادم باید اینارو بشنوم یا حتی سایه سیاه ببینم دور برم چرا دلیل اینا چیه
ملکه:دلیلش اینه تو دختر منی ووارث بعدی من هستی ..
نزاشت ملکه حرفشو کامل کرد بلند شد
رکسانا:بسه!دیگه کافیه من پدر مادر دارم بعدم من هیچ وقت شمارو ندیدم دروغ قشنگیه هممون دارین یه جوری بع این ناکجا آباد ربط میدین یکی پرنسس میشه یکی پری میشه یکی عاشق میشه حالام من ملکه بعدی اونم نه هرکی ملکه جادوگرا اوه خدایی من بس کن لطفا این چرت وپرت ها چیه!
رکسانا
من:من نمیاممم من نمیاممم
رزا:رکسان لطفا من بزور ملکه.رو راضی کردم بیا دیگه
من:اخه چرا باید سر حرفایی آچا بیام آخه خدایا!
ته:رکسانالطفابیازودی برمیگردیم خوب
من:قول میدین
هردوشون:قول بیا بریم حالا
آروم تختمو ول کردم رفتیم پایین سوار ماشین شدیم گوشیمو درآوردم عکسایی که با مادر آچا بقیه بچه ها داشتیم نگاه میکردم
رزا:اینا کین؟!
من:زمانی که تو دنیایی خودم بودم از زمانی که یادمه منو آچا باهم بودیم مادرش بینمون فرقی نمیذاشت
رزا:میشه ببینمش
سرمو تکون دادم گوشیمو دادم دستش شروع کرد به رد کردن به عکس مادر آچا هرپنج نفرمون که باهم روز تولدم بود رسید و ایستاد
رزا:شبیه همسر شاهزاده جینمو بیوریکاست
من:هان نه اسمش یویی البته فک کنم اگه آچا پرنسس پس فک کنم همونه
ته:دخترا رسیدیم
رفتیم پایین استرس داشتم
رزا:من میرم الآن میام شما همین جا باشین زودی میام باش
ته:استرس داری
من:هوف خیلی زیاد نمیدونم چرا
دستاش بین دستام گیر کرد
ته:من مواظبتم هرچیم بشه پشتتم همیشه نترس باشه
لبخندی زدم خیلی خوب بود کنارم همیشه بود اما اگه یه روز نباشه یعنی چی من چیکار کنم پریدن رنگمو خودم حسش کردم
ته:خوب گفتم نترس اینطوری ترسیدی
من:نه موضوع یه چیز دیگس
ته:خوب اون چیه بگو
من:آم خوب...
///***///***///***///***///
تهیونگ
وارد عمارت اصلی شدیم ملکه رویی صندلی نشستع بود عینکش.رویی چشماش بود وداشت لب تاپشو نگاه میکرد
رزا:بانو اومدن
لب تاپ شو بست عینکشو برداشت گذاشت رویی لب تاپ لبخندی زد بهمون اشاره کرد که بشینیم نشستیم
ملکه:خیلی بزرگ شدی رکسانا
رکسانا:میشه بپرسم از کجا اسممو میدونین این صدا هایی که میشنوم چیع دلیلش چیه من ادم باید اینارو بشنوم یا حتی سایه سیاه ببینم دور برم چرا دلیل اینا چیه
ملکه:دلیلش اینه تو دختر منی ووارث بعدی من هستی ..
نزاشت ملکه حرفشو کامل کرد بلند شد
رکسانا:بسه!دیگه کافیه من پدر مادر دارم بعدم من هیچ وقت شمارو ندیدم دروغ قشنگیه هممون دارین یه جوری بع این ناکجا آباد ربط میدین یکی پرنسس میشه یکی پری میشه یکی عاشق میشه حالام من ملکه بعدی اونم نه هرکی ملکه جادوگرا اوه خدایی من بس کن لطفا این چرت وپرت ها چیه!
۱۲.۰k
۱۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.