پارت ۱۰ چرا من
پارت ۱۰ چرا من
جئون : لونا من سگ نکن ( عصبی)
لونا : اگه بکنم چی میشه نکنه دوباره زندانیم می کنی ( بغض)
جئون : لونا راه بیفت
لونا دنبال جئون راه افتاد وارد عمارت شدن عمارت خیلی بزرگ بود و تمام عمارت با تم سفید و سیاه بود لونا مدتی که داخل عمارت زندانی بود عمارت ندیده بود لونا بدون توجه به عمارت بزرگ یا چیزی به دنبال جئون حرکت می کرد تا وقتی رسیدن به یک اتاق جئون ایستاد و گفت
جئون : این اتاق تو هست برو استراحت کن
لونا : باشه ممنون ( سرد )
راوی : جئون به سمت اتاق خودش رفت و لونا وارد اتاقی که جئون بهش داده بود شد لونا بدون توجه هیچ چیزی رفت روی تخت نشست و آروم دراز کشید تو فکر فرو رفته بود
ویو لونا: چرا اون با من خوب رفتار میکنه چرا یهو عصبی میشه چرا اصلا اجازه نداد برم من می خوام برم خونه خودم نمی خوام اینجا باشم اون من به این وضع انداخت بخاطر اون مادرم از دست دادم یک سال از عمرم به فنا رفت چرا اصلا نذاشت بمیرم دلم برای مامانم تنگ شده دلم برای آغوشش تنگ شده غرق در افکارم بودم که تقه ای به در خورد آروم بلند شدم نشستم که با چهر کسی که وارد شد تعجب کردم کاتیا بود
کاتیا: دخترم خوبی چرا اون کار کردی ( ناراحت)
لونا : تو هستی ( سرد )
کاتیا : ازم ناراحتی که کمکت نکردم
لونا: مهم نیست ( سرد )
کاتیا: دخترم من مجبور بودم ببخشید دخترم ( ناراحت)
لونا : اشکال نداره منم نباید از شما درخواست کمک می کردم شما هم فقط حرف ارباب تون گوش می کردید ( لحن ناراحت)
کاتیا: دخترم داخل اتاق لباس و هر چیز که لازم داری هست اگه چیزی خواستی بهم بگو
لونا : باشه
کاتیا به سمت در حرکت کرد که با صدای لونا وایساد
لونا : لونا اسمم لونا هست آخرین بار ازم پرسیدی ولی من جواب ندادم لونا هستم
بچهها اینم پارت ده امیدوارم دوسش داشته باشید و بگم امتحان ها شروع شده ممکن دیگه نتونم بزارم ولی سعی خودم می کنم حتما بزارم
جئون : لونا من سگ نکن ( عصبی)
لونا : اگه بکنم چی میشه نکنه دوباره زندانیم می کنی ( بغض)
جئون : لونا راه بیفت
لونا دنبال جئون راه افتاد وارد عمارت شدن عمارت خیلی بزرگ بود و تمام عمارت با تم سفید و سیاه بود لونا مدتی که داخل عمارت زندانی بود عمارت ندیده بود لونا بدون توجه به عمارت بزرگ یا چیزی به دنبال جئون حرکت می کرد تا وقتی رسیدن به یک اتاق جئون ایستاد و گفت
جئون : این اتاق تو هست برو استراحت کن
لونا : باشه ممنون ( سرد )
راوی : جئون به سمت اتاق خودش رفت و لونا وارد اتاقی که جئون بهش داده بود شد لونا بدون توجه هیچ چیزی رفت روی تخت نشست و آروم دراز کشید تو فکر فرو رفته بود
ویو لونا: چرا اون با من خوب رفتار میکنه چرا یهو عصبی میشه چرا اصلا اجازه نداد برم من می خوام برم خونه خودم نمی خوام اینجا باشم اون من به این وضع انداخت بخاطر اون مادرم از دست دادم یک سال از عمرم به فنا رفت چرا اصلا نذاشت بمیرم دلم برای مامانم تنگ شده دلم برای آغوشش تنگ شده غرق در افکارم بودم که تقه ای به در خورد آروم بلند شدم نشستم که با چهر کسی که وارد شد تعجب کردم کاتیا بود
کاتیا: دخترم خوبی چرا اون کار کردی ( ناراحت)
لونا : تو هستی ( سرد )
کاتیا : ازم ناراحتی که کمکت نکردم
لونا: مهم نیست ( سرد )
کاتیا: دخترم من مجبور بودم ببخشید دخترم ( ناراحت)
لونا : اشکال نداره منم نباید از شما درخواست کمک می کردم شما هم فقط حرف ارباب تون گوش می کردید ( لحن ناراحت)
کاتیا: دخترم داخل اتاق لباس و هر چیز که لازم داری هست اگه چیزی خواستی بهم بگو
لونا : باشه
کاتیا به سمت در حرکت کرد که با صدای لونا وایساد
لونا : لونا اسمم لونا هست آخرین بار ازم پرسیدی ولی من جواب ندادم لونا هستم
بچهها اینم پارت ده امیدوارم دوسش داشته باشید و بگم امتحان ها شروع شده ممکن دیگه نتونم بزارم ولی سعی خودم می کنم حتما بزارم
۴۰۰
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.