[ مجبور به ازدواجت میکنم ]
[ مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت 3
شرمنده جلویه آیینه نشسته بود !
چه اتفاقی اوفتاده یعنی ات همچین دختری بود یا این های فقد و فقد تخسیره مادر اش بود کلافه دستش رو لایه موهایش برد
اما این دختر قوی با خود اش گفت
\\ات دیونه نشو هیچ اتفاقی نیافتاده اصلا خیره سرم مگه چیه درسته هیچ وقت با هیچ پسری نبودم اما \\
با یاد آوریه دیشب خود اش رو کلافه رویه تخت انداخت
_______________________
با سر درد عجیبی چشم هایش رو باز کرد و نگاهی به کنار تخت اش کرد چهره همان دختره تو ذهنش بود دست اش رو برد لایه موهایش
\\ دختره آخه کجا رفته من مطمئنم که همش تخسیره اون بود ت*حریکم کرد \\
با اخم از رویه تخت بلند شد نگاه اش رو به زمین دوخت
گردنبند رویه زمین اوفتاده بود لینو دست اش رو دراز کرد و گردنبند رو برداشت
اسلاید 2
_________________________
دیگه شب شده بود و ات رویه تخت دراز کشیده بود رئیس اش همش بهش زنگ میزد از اونجایی که ات امروز نرفته بود سر کار کلافه رویه تخت نشست
و لباس هایش رو عوض کرد بعد از برداشتن کیف و گوشی اش رو برداشت
و از اوتاق خارج شد
خسته و کوفته سمته رستوارن رفت امروز نرفته بود سر کار پس باید کله شب ظرف هارو بشوره
جلویه رئیس اش ایستاده بود و نگاهش به پایین دوخته بود
بعد از توهین هایی که شنیده سمته آشپز خونه رفت پیشبند رو بست و دست هایش رو رویه کابینت تکیه گاه گذاشت و با خود اش گفت
\\ بلخره تو هم از این بدبختی خلاص میشی \\
وقتی کار اش تموم شد 3 شب شده بود و کار اش تموم شد و به سمته خونه اش رفت
مادرش خواب بود و ات سمته آشپز خونه رفت و بعد از خوردن نودل کلافه رویه صندلی تکیه داد
ات: اوف کافیه چرا همچین حسی دارم مگه من چیکار کردم
دوباره سمته اوتاق اش قدم برداشت....
پارت 3
شرمنده جلویه آیینه نشسته بود !
چه اتفاقی اوفتاده یعنی ات همچین دختری بود یا این های فقد و فقد تخسیره مادر اش بود کلافه دستش رو لایه موهایش برد
اما این دختر قوی با خود اش گفت
\\ات دیونه نشو هیچ اتفاقی نیافتاده اصلا خیره سرم مگه چیه درسته هیچ وقت با هیچ پسری نبودم اما \\
با یاد آوریه دیشب خود اش رو کلافه رویه تخت انداخت
_______________________
با سر درد عجیبی چشم هایش رو باز کرد و نگاهی به کنار تخت اش کرد چهره همان دختره تو ذهنش بود دست اش رو برد لایه موهایش
\\ دختره آخه کجا رفته من مطمئنم که همش تخسیره اون بود ت*حریکم کرد \\
با اخم از رویه تخت بلند شد نگاه اش رو به زمین دوخت
گردنبند رویه زمین اوفتاده بود لینو دست اش رو دراز کرد و گردنبند رو برداشت
اسلاید 2
_________________________
دیگه شب شده بود و ات رویه تخت دراز کشیده بود رئیس اش همش بهش زنگ میزد از اونجایی که ات امروز نرفته بود سر کار کلافه رویه تخت نشست
و لباس هایش رو عوض کرد بعد از برداشتن کیف و گوشی اش رو برداشت
و از اوتاق خارج شد
خسته و کوفته سمته رستوارن رفت امروز نرفته بود سر کار پس باید کله شب ظرف هارو بشوره
جلویه رئیس اش ایستاده بود و نگاهش به پایین دوخته بود
بعد از توهین هایی که شنیده سمته آشپز خونه رفت پیشبند رو بست و دست هایش رو رویه کابینت تکیه گاه گذاشت و با خود اش گفت
\\ بلخره تو هم از این بدبختی خلاص میشی \\
وقتی کار اش تموم شد 3 شب شده بود و کار اش تموم شد و به سمته خونه اش رفت
مادرش خواب بود و ات سمته آشپز خونه رفت و بعد از خوردن نودل کلافه رویه صندلی تکیه داد
ات: اوف کافیه چرا همچین حسی دارم مگه من چیکار کردم
دوباره سمته اوتاق اش قدم برداشت....
۳.۰k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.