[مجبور به ازدواجت میکنم ]
[مجبور به ازدواجت میکنم ]
پارت ۱
صبح ات که مشغول کار اش بود رئیس اش اومد و شروع به حرف زدن کرد
....ات مگه نگفت که نرو خونت بیاد ظرف هارو بشوری ها
ات چشم غوری به رئیس اش رفت و عصبانیت اش رو کنترل کرد، و گفت
ات : خوب دیشب شیفتم بود
رئیس اش صدا اش رو بالا برد
......کافیه اگه یک شب دیگی زود بری اخراجت میکنم
ات جوابی به رئیس اش نداد و اون هم از اونجا خارج شد
ات نفس عمیقی کشید و مشغول جم کردنه ظرف ها شد
وقت کار اش تمام شد ساعت 11 شب بود که از رستوران خارج شد و سمته خونه رفت از اونجایی که شب شیفت اش نیست پس سمته خونه رفت خسته و کوفته وارد خانه اش شد
ات :مادر سلام
م/ات : دخترم خوش اومدی بیا برات غذا گرم کردم
ات با خستگی سمته آشپز خونه رفت و شروع به خوردن غذا کرد
م/ات : آخه دخترم تو چرا نمیایی عمارت لی اونجا ...
ات : کافیه مادر نمیخواهم ای بابا
م/ات : اونجا دست مزدش خیلی خوبه
ات : ببین مادر نمیرم از اونا خوشم نمیاد
اخمی کرد و نگاه اش رو از مادر اش گرفت و سمته بشقاب دوخت
مادر اش غور زد گفت
م/ات : تو بس کن ات کافیه تو باید بری
ات دختر خیلی خیلی عصبی بود با کلمه ای که از دهنه مادر اش بیرون رفت عصبی تر شد و از رویه صندلی بشدت زود بلند شد و با صدایه بلند گفت
ات: ای بابا دونم کردی خستم روز کار شب تو
م/ات : چی داری میگی سر مادرت داد میزنی ؟
ات : چه فایدی داره که
بعد از حرفش سمته در رفت مادر اش به دنبالش رفت
م/ات : تو میدونی چطوری با مادرت حرف میزنی
ات هیچی نگفت و بنده کفش هایش رو می بست
م/ات : چرا جوابمو نمیدی
ات از رویه صندلی بلند شد و جلویه مادر اش ایستاد
ات : خوب که چی خستم کردی
مادر اش خیلی از خرفه دخترش عصبی شد و لحظه ای نگذشت که صورت اش سمته راست چرخیده شد ات دست اش رو گذاشت رویه گونه قرمز و نگاهی به مادرش اش کرد
ات : مادر
م/ات ؛ دختره.....
ات هیچی نگفت و از خانه خارج شد آنقدر عصبانی شده بود که به سمته بار حرکت کرد مادر اش از رفتن دخترش به بار عصبانی میشه و اجازه رفتن به اونجا رو نداره
___________________________
رویه صندلی نشسته بود و موهایش رو با دست هایش یالا میبرد
با هر بار خوردن م*شروب حالت م*ستی اش بیشتر میشد دو ساعتی گذشته بود که حالش خیلی بد شده بود اصلا تو حاله خود اش نبود از رویه صندلی بلند شد و میخواست بره که پاش گیر کرد و سمته زمین اوفتاد اما دستی دوره کمره اش حلقه شد و به همان فردی که ....
پارت ۱
صبح ات که مشغول کار اش بود رئیس اش اومد و شروع به حرف زدن کرد
....ات مگه نگفت که نرو خونت بیاد ظرف هارو بشوری ها
ات چشم غوری به رئیس اش رفت و عصبانیت اش رو کنترل کرد، و گفت
ات : خوب دیشب شیفتم بود
رئیس اش صدا اش رو بالا برد
......کافیه اگه یک شب دیگی زود بری اخراجت میکنم
ات جوابی به رئیس اش نداد و اون هم از اونجا خارج شد
ات نفس عمیقی کشید و مشغول جم کردنه ظرف ها شد
وقت کار اش تمام شد ساعت 11 شب بود که از رستوران خارج شد و سمته خونه رفت از اونجایی که شب شیفت اش نیست پس سمته خونه رفت خسته و کوفته وارد خانه اش شد
ات :مادر سلام
م/ات : دخترم خوش اومدی بیا برات غذا گرم کردم
ات با خستگی سمته آشپز خونه رفت و شروع به خوردن غذا کرد
م/ات : آخه دخترم تو چرا نمیایی عمارت لی اونجا ...
ات : کافیه مادر نمیخواهم ای بابا
م/ات : اونجا دست مزدش خیلی خوبه
ات : ببین مادر نمیرم از اونا خوشم نمیاد
اخمی کرد و نگاه اش رو از مادر اش گرفت و سمته بشقاب دوخت
مادر اش غور زد گفت
م/ات : تو بس کن ات کافیه تو باید بری
ات دختر خیلی خیلی عصبی بود با کلمه ای که از دهنه مادر اش بیرون رفت عصبی تر شد و از رویه صندلی بشدت زود بلند شد و با صدایه بلند گفت
ات: ای بابا دونم کردی خستم روز کار شب تو
م/ات : چی داری میگی سر مادرت داد میزنی ؟
ات : چه فایدی داره که
بعد از حرفش سمته در رفت مادر اش به دنبالش رفت
م/ات : تو میدونی چطوری با مادرت حرف میزنی
ات هیچی نگفت و بنده کفش هایش رو می بست
م/ات : چرا جوابمو نمیدی
ات از رویه صندلی بلند شد و جلویه مادر اش ایستاد
ات : خوب که چی خستم کردی
مادر اش خیلی از خرفه دخترش عصبی شد و لحظه ای نگذشت که صورت اش سمته راست چرخیده شد ات دست اش رو گذاشت رویه گونه قرمز و نگاهی به مادرش اش کرد
ات : مادر
م/ات ؛ دختره.....
ات هیچی نگفت و از خانه خارج شد آنقدر عصبانی شده بود که به سمته بار حرکت کرد مادر اش از رفتن دخترش به بار عصبانی میشه و اجازه رفتن به اونجا رو نداره
___________________________
رویه صندلی نشسته بود و موهایش رو با دست هایش یالا میبرد
با هر بار خوردن م*شروب حالت م*ستی اش بیشتر میشد دو ساعتی گذشته بود که حالش خیلی بد شده بود اصلا تو حاله خود اش نبود از رویه صندلی بلند شد و میخواست بره که پاش گیر کرد و سمته زمین اوفتاد اما دستی دوره کمره اش حلقه شد و به همان فردی که ....
۳.۶k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.