کسی چه میداند

کسی چه میداند
شاید دریا از رنگِ آبی بیزار بود .
چشمانش دریا بود اما آبی نبود ،
من در چشمانش غرق شدم ،
مثلِ آوارگان غرق شده‌ در دریای سیاه !
در قطار صندلی هارا عوض کردیم ،
تو پنجره را میخواستی و
من میخواستم به تو نگاه کنم
چیست دریا؟
چشمِ پر اشکِ زمین..!
.
#ویسگون ، #عاشقانه ، #نوشته ، #بوی_یاس ، #نشر_راویس ، #مخاطب_خاص ، #شعر ، #عشق ، #دو_نفره ، #داستان ، #انتشارات ، #کتاب
دیدگاه ها (۰)

صداش هنوز تو گوشم پخش میشه. تو تاکسی دیدمش،پنج شش سالش بود....

مدرسه که میرفتیم هر بار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم معلم...

سوار تاکسی بودم داشتم میرفتم تئاتر شهر یه مسافر دست بلند کر...

آنقدر دوستت دارم که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم هر بار ک...

|| پارت پنجم ||  نام سناریوی:《 پرنسس دورگه من》 جیمز توی کتاب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط