مدرسه که میرفتیم

مدرسه که میرفتیم
هر بار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم
معلممون میگفت:
''مواظب باش خودتو جا نذاری''
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم نمیشه خودمونو جا بذاریم
بزرگ که شدیم
بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم
توی یه کافه توی یه خیابون توی یه خاطره ...!
.
#ویسگون ، #عاشقانه ، #نوشته ، #بوی_یاس ، #نشر_راویس ، #مخاطب_خاص ، #شعر ، #عشق ، #دو_نفره ، #داستان ، #انتشارات ، #کتاب
دیدگاه ها (۰)

توی راه پله همسایه اش را در حالی که جعبه ی کوچیکی کیک تولد د...

تو مطب دکتر نشسته بودم، ی دختره بهم گفت؛ -این دکترا هچوقت سر...

صداش هنوز تو گوشم پخش میشه. تو تاکسی دیدمش،پنج شش سالش بود....

کسی چه میداند شاید دریا از رنگِ آبی بیزار بود . چشمانش دری...

My lovely neighbor part : 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط