عاشق یه خلافکار شدم پارت
عاشق یه خلافکار شدم پارت ۲۲
هنوز در اتاقم بسته نشده بود که تهیونگ اومد تو اتاقم
ا.ت : چی میخوای ؟
تهیونگ : مشکل چیه ؟
ا.ت : مشکلی نیست برو بیرون
تهیونگ : و اگه نرم ؟
ا.ت : به نفعته ندونی
لبخندی از روی تمسخر اومد روی لبش
لعنتی وقتی به کسی میخنده هم جذابه
جلو میومد و طبق معمول عقب میرفتم
تهیونگ : کاری باهات ندارم...زود لباساتو عوض کن بیا پذیرایی
ا.ت : چرا ؟
چیزی نگفت و رفت بیرون
با بسته شدن اون در افکارم پاره شد
لباسمو با یه لباس ساده اما در عین حال شیک تعویض کردمو رفتم بیرون
تهیونگ تو ذهنش :
منتظر روی مبل نشسته بودم تا ا.ت بیاد
که دیدم داره از پله ها میاد پایین
لعنتی موقع پایین اومدن از پله ها بدجوری هات میشه
وقتی رسید پایین رفتم سمتش و دستمو رو به روش دراز کردم
با مکث دستمو گرفت و باهام هم قدم شد
با خودم بردمش جلوی همه ی خدمتکارا و بادیگاردا
تهیونگ : خیلی خب توجه کنین...ایشون کیم ا.ت هستن دوست دخترم
میخوام اینجا از حرفاش اطاعت کنین تا راحت باشه
اگه بفهمم بهش بد میگذره مجازات میشین
حرفی دارین ؟
(خ همون خدمتکار)
خ : چشم ولی یه چیزی قربان
تهیونگ : چی ؟
خ : امروز (همون خدمتکاره که کشتش) نیومد سر کار
تهیونگ : میدونم خودم کشتمش
خ : (سکوت)
تهیونگ : مثل اینکه حرفی نیست...مرخصین
بعد همه تعظیم کردنو رفتن سر کاراشون
رو به ا.ت کردمو گفتم
تهیونگ : میگم وسایلتو برات بیارن تو اتاقم
ا.ت : باشه
ادامه دارد...
هنوز در اتاقم بسته نشده بود که تهیونگ اومد تو اتاقم
ا.ت : چی میخوای ؟
تهیونگ : مشکل چیه ؟
ا.ت : مشکلی نیست برو بیرون
تهیونگ : و اگه نرم ؟
ا.ت : به نفعته ندونی
لبخندی از روی تمسخر اومد روی لبش
لعنتی وقتی به کسی میخنده هم جذابه
جلو میومد و طبق معمول عقب میرفتم
تهیونگ : کاری باهات ندارم...زود لباساتو عوض کن بیا پذیرایی
ا.ت : چرا ؟
چیزی نگفت و رفت بیرون
با بسته شدن اون در افکارم پاره شد
لباسمو با یه لباس ساده اما در عین حال شیک تعویض کردمو رفتم بیرون
تهیونگ تو ذهنش :
منتظر روی مبل نشسته بودم تا ا.ت بیاد
که دیدم داره از پله ها میاد پایین
لعنتی موقع پایین اومدن از پله ها بدجوری هات میشه
وقتی رسید پایین رفتم سمتش و دستمو رو به روش دراز کردم
با مکث دستمو گرفت و باهام هم قدم شد
با خودم بردمش جلوی همه ی خدمتکارا و بادیگاردا
تهیونگ : خیلی خب توجه کنین...ایشون کیم ا.ت هستن دوست دخترم
میخوام اینجا از حرفاش اطاعت کنین تا راحت باشه
اگه بفهمم بهش بد میگذره مجازات میشین
حرفی دارین ؟
(خ همون خدمتکار)
خ : چشم ولی یه چیزی قربان
تهیونگ : چی ؟
خ : امروز (همون خدمتکاره که کشتش) نیومد سر کار
تهیونگ : میدونم خودم کشتمش
خ : (سکوت)
تهیونگ : مثل اینکه حرفی نیست...مرخصین
بعد همه تعظیم کردنو رفتن سر کاراشون
رو به ا.ت کردمو گفتم
تهیونگ : میگم وسایلتو برات بیارن تو اتاقم
ا.ت : باشه
ادامه دارد...
- ۴۰۸
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط