نامعشق یک طرفه
نام:عشق یک طرفه
به مادرم کمک کردم که میز رو جمع کنه ظرفارو جمع کردم و رفتم آشپز خونه و شروع به شستن ظرفا کردن که مادرم اومد داخل
م.ت:ا.ت من میشورم تو برو اتاقت
ا.ت:مامان خودم میشورم
م.ت:باشه ......... باورم نمیشه بلاخره داری ازدواج میکنی خیلی زود بزرگ شدی دختر قشنگم (گریه)
ا.ت:(بغض میکنه)مامان گریه نداره که باید خوشحال باشی که دخترت شوهر خوبی گیرش اومده دیگه گریه نکن باشه مامان؟
م.ت:باشه دخترم
ا.ت:خوبه
چند دقیقه بعد
شستن ظرفا تموم شد به مامان و بابا شب
بخیر گفتم و اومدم اتاقم لباس خوابمو
پوشیدم و دراز کشیدم روی تختم بلاخره
جیمین رو از نزدیک دیدم همیشه فکر
میکردم توی فنساین ببینمش و باهم حرف
بزنیم ولی اصلا فکرش رو نمیکردم که باهاش
ازدواج کنم اونم به اجبار حالا که فکرش رو
میکنم برای من اجباری نیست چون عاشقشم
و برای اون این ازدواج اجباریه با فکر کردن به اینا خوابم برد
صبح
دوباره با صدا زدنای مامانم بیدار شدم
م.ت:بیدار شودیگه تا لنگه ظهر خوابیدی بیچاره شوهر آیندت از دستت چی بِکشه
ا.ت:اوفففف مامان ول کن دیگه
م.ت:بیا غذا بخور جون بگیری شدی پوست و استخون
ا.ت:باشه باشه لباسمو میپوشم و میام
مامان از اتاق رفت بیرون منم لباس پوشیدم و رفتم پایین
ا.ت:سلام بابایی(لوس)
پ.ت:سلام دختر خوشگلم (لبخند)
رفتم بغلش کردم
م.ت:همین کارارو کردی که لوس شده
پ.ت:ول کن دیگه زن
ا.ت:مامان انقدر قر نزن
م.ت:چیشششش
ا.ت . پ.ت:(خنده)
م.ت:رو آب بخندین(عصبی)
بعد از خوردن غذا
رفتم داخل اتاقم چهار روز دیگه عروسیمه خیلی استرس دارم
چهار روز بعد
به مادرم کمک کردم که میز رو جمع کنه ظرفارو جمع کردم و رفتم آشپز خونه و شروع به شستن ظرفا کردن که مادرم اومد داخل
م.ت:ا.ت من میشورم تو برو اتاقت
ا.ت:مامان خودم میشورم
م.ت:باشه ......... باورم نمیشه بلاخره داری ازدواج میکنی خیلی زود بزرگ شدی دختر قشنگم (گریه)
ا.ت:(بغض میکنه)مامان گریه نداره که باید خوشحال باشی که دخترت شوهر خوبی گیرش اومده دیگه گریه نکن باشه مامان؟
م.ت:باشه دخترم
ا.ت:خوبه
چند دقیقه بعد
شستن ظرفا تموم شد به مامان و بابا شب
بخیر گفتم و اومدم اتاقم لباس خوابمو
پوشیدم و دراز کشیدم روی تختم بلاخره
جیمین رو از نزدیک دیدم همیشه فکر
میکردم توی فنساین ببینمش و باهم حرف
بزنیم ولی اصلا فکرش رو نمیکردم که باهاش
ازدواج کنم اونم به اجبار حالا که فکرش رو
میکنم برای من اجباری نیست چون عاشقشم
و برای اون این ازدواج اجباریه با فکر کردن به اینا خوابم برد
صبح
دوباره با صدا زدنای مامانم بیدار شدم
م.ت:بیدار شودیگه تا لنگه ظهر خوابیدی بیچاره شوهر آیندت از دستت چی بِکشه
ا.ت:اوفففف مامان ول کن دیگه
م.ت:بیا غذا بخور جون بگیری شدی پوست و استخون
ا.ت:باشه باشه لباسمو میپوشم و میام
مامان از اتاق رفت بیرون منم لباس پوشیدم و رفتم پایین
ا.ت:سلام بابایی(لوس)
پ.ت:سلام دختر خوشگلم (لبخند)
رفتم بغلش کردم
م.ت:همین کارارو کردی که لوس شده
پ.ت:ول کن دیگه زن
ا.ت:مامان انقدر قر نزن
م.ت:چیشششش
ا.ت . پ.ت:(خنده)
م.ت:رو آب بخندین(عصبی)
بعد از خوردن غذا
رفتم داخل اتاقم چهار روز دیگه عروسیمه خیلی استرس دارم
چهار روز بعد
- ۸.۴k
- ۱۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط