رززخمیمن

#رُز_زخمی_من

Part. 60

ات دستاشو روی شونه‌های جونگکوک گذاشت و با صدای آرام اما پر از اشتیاق گفت:
ات: قول می‌دم هیچ کاری نکنم، فقط کنار تو میام. حتی اگه همه دنیا علیه تو باشن، من همین‌جا می‌مونم.

جونگکوک نفس عمیقی کشید و یه لحظه فقط بهش خیره شد. قلبش تند می‌زد، اما غرورش اجازه نمی‌داد بیشتر از این نشون بده.

جونگکوک: تو نمی‌دونی چی در انتظارتونه، ات. فلورانس فقط یه شهر عاشقانه نیست… پر از خطره، پر از آدمایی که حتی فکرشم نمی‌کنی، حاضرن جونتو بگیرن.

ات: (با لبخند کوچیک و معصوم) من فقط می‌خوام با تو باشم. حتی اگه وسط خطر باشه.

جونگکوک دستی به صورتش کشید، قلبش پر از احساس شد. اما همزمان سایه تاریکی که از مین جانگی روی ذهنش بود، باز هم فشار می‌آورد.

جونگکوک: (با صدای گرفته) تو حتی نمی‌دونی این انتقام چه قیمتی داره… من نمی‌خوام یه روز صبح بیدار بشم و ببینم تو هم آسیب دیدی.

ات با جسارت و نگاه پر از محبت گفت:
ات: اگه قراره کسی آسیب ببینه، اون کسی که باید باشه فقط تویی. من فقط پشت سرت می‌مونم. هیچ وقت دستت رو رها نمی‌کنم. حتی اگه دنیا با ما دشمنی کنه، حتی اگه مین جانگی فکر کنه می‌تونه ما رو شکست بده، من با تو میام.

جونگکوک لحظه‌ای کوتاه آروم شد، بعد آروم دست ات رو گرفت و به خودش نزدیک کرد. نفسش توی گردن ات افتاد و با صدایی که لرزش داشت گفت:
جونگکوک: لعنت به تو… که حتی با این معصومیتت، قلب منو می‌شکنی…

ات سرشو روی شانه جونگکوک گذاشت و لبخندی زد که پر از اعتماد و عشق بود.

ات: خب… پس بریم، با هم.

جونگکوک یک نگاه طولانی به ات کرد، توی چشم‌های معصوم و پر از امیدش، قسمتی از بار سنگین انتقام کمی سبک شد. ولی هنوز در ذهنش سایه مین جانگی بود که بهش می‌گفت، این سفر پر از خطره و حتی عشق هم نمی‌تونه همه چیز رو نجات بده…
دیدگاه ها (۳)

#رُز_زخمی_منPart. 61صبح زود بود. آفتاب هنوز کامل بالا نیامده...

#رُز_زخمی_منPart. 62هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زی...

#رُز_زخمی_منPart. 59جونگکوک یه لحظه سکوت کرد، به دستای کوچیک...

#رُز_زخمی_منPart. 58جونگکوک هنوز کنار پنجره ایستاده بود، دست...

#رُز_زخمی_منPart. 63هواپیما آرام‌تر شد و صدای وز وز موتور زی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط