Part⁴²
Part⁴²
بعد ۲۰ مین در اتاقم زده شد...
دکتر اومد داخل
/سلام ا/ت حالت چطوره
_س...سلام اقای دکتر بد نیستم
/خیله خب بزار معاینت کنم ببینم مشکل چیه
_اوهوم
اومد معاینم کردو گفت
/تبریک میگم
_برای چی
/یه نینی تو راهه
+(لبخند)
_چ.....چی؟؟؟؟؟
/خب من دیگه برم
+هوممم برو
/خدانگهدار
_ا........این...این چی میگفت؟؟؟؟
+از من حامله ای
_چ....چی دارین میگین شماها
بدون هیچ حرفی رفت بیرون
من بچمو میخواستم ولی نه بچه ای که از جونگ کوک باشه.....ن...نمیدونم
اصلا نمیدونم این بچه رو نگه دارم یا نه؟؟؟هیچی نمیدونستم
انقد فک کردم ک خوابم برد
کوک ویو
ا/ت حامله بود....من هیچ مشکلی با حامله شدنش نداشتم البتع خدم خواستم حاملش کنم
دیگ نمیزارم تو عمارت کار کنه...ب هر حال مادر بچمه نعع؟؟؟؟هرچی ام باشه برای بچم نباید چیزی ضرر داشته باشع......ب ا/ت هم میگم حسابی مراقب خودش و بچه باشه
رفتم بالا تو اتاق دیدم هانا با ی لباس خیلی باز رو تخته
×سلام بلخره اومدی
+ارع پایین کار داشتم
×عجباااااا ازم ی معذرت خواهی هم نمیکنی
+چرا باید ازت معذرت خواهی کنم(با حالت تمسخر)
×یادت ک نرفته چجوری اون پایین پیش ا/ت ضایعم کردی
+همینع ک هس
×هوممممم
رفتم رو تختک هانا اومد بغلم.......وایییی اصلا حوصلع اینو نداشتم ا/ت بهتر بود حداقل انقد سوال پیچم نمیکرد....
×راستی ددی
+هومممم
×فردا از صب تا شب میخوام برم خونه دوستم میا
از اونجایی ک ب ی ورمم نبود گفتم باشع
+فردا ی جشن دارم دوستام دعوتن پس تو نیستی
×نع ددی دیر میام شایدم صب
+بهتر(اروم)
×چیزی گفتی؟؟؟؟
+هااا....ن...نه
پرش زمانی به صب
ا/ت ویو
از خواب پاشدم........کارامو کردمو اومدم لباسای خدمتکاریمو بپوشم ک خدمتکار اومد تو
_بفرمایید
@خانوم شما به دستور ارباب دیگه کار نمیکنین و ارباب امشب یه جشن دارن که شما هم دعوتین.....لباستون رو عصر براتون میارن لطفا ساعت ۷ اماده باشین
_ها......اوک
رفت بیرون
اوفففففف هیچ کاری برای انجام دادن نداشم تا ۷ هم وقت زیاد بود....
شرایط پارت بعد
⁸⁰like
⁸⁰cament
بعد ۲۰ مین در اتاقم زده شد...
دکتر اومد داخل
/سلام ا/ت حالت چطوره
_س...سلام اقای دکتر بد نیستم
/خیله خب بزار معاینت کنم ببینم مشکل چیه
_اوهوم
اومد معاینم کردو گفت
/تبریک میگم
_برای چی
/یه نینی تو راهه
+(لبخند)
_چ.....چی؟؟؟؟؟
/خب من دیگه برم
+هوممم برو
/خدانگهدار
_ا........این...این چی میگفت؟؟؟؟
+از من حامله ای
_چ....چی دارین میگین شماها
بدون هیچ حرفی رفت بیرون
من بچمو میخواستم ولی نه بچه ای که از جونگ کوک باشه.....ن...نمیدونم
اصلا نمیدونم این بچه رو نگه دارم یا نه؟؟؟هیچی نمیدونستم
انقد فک کردم ک خوابم برد
کوک ویو
ا/ت حامله بود....من هیچ مشکلی با حامله شدنش نداشتم البتع خدم خواستم حاملش کنم
دیگ نمیزارم تو عمارت کار کنه...ب هر حال مادر بچمه نعع؟؟؟؟هرچی ام باشه برای بچم نباید چیزی ضرر داشته باشع......ب ا/ت هم میگم حسابی مراقب خودش و بچه باشه
رفتم بالا تو اتاق دیدم هانا با ی لباس خیلی باز رو تخته
×سلام بلخره اومدی
+ارع پایین کار داشتم
×عجباااااا ازم ی معذرت خواهی هم نمیکنی
+چرا باید ازت معذرت خواهی کنم(با حالت تمسخر)
×یادت ک نرفته چجوری اون پایین پیش ا/ت ضایعم کردی
+همینع ک هس
×هوممممم
رفتم رو تختک هانا اومد بغلم.......وایییی اصلا حوصلع اینو نداشتم ا/ت بهتر بود حداقل انقد سوال پیچم نمیکرد....
×راستی ددی
+هومممم
×فردا از صب تا شب میخوام برم خونه دوستم میا
از اونجایی ک ب ی ورمم نبود گفتم باشع
+فردا ی جشن دارم دوستام دعوتن پس تو نیستی
×نع ددی دیر میام شایدم صب
+بهتر(اروم)
×چیزی گفتی؟؟؟؟
+هااا....ن...نه
پرش زمانی به صب
ا/ت ویو
از خواب پاشدم........کارامو کردمو اومدم لباسای خدمتکاریمو بپوشم ک خدمتکار اومد تو
_بفرمایید
@خانوم شما به دستور ارباب دیگه کار نمیکنین و ارباب امشب یه جشن دارن که شما هم دعوتین.....لباستون رو عصر براتون میارن لطفا ساعت ۷ اماده باشین
_ها......اوک
رفت بیرون
اوفففففف هیچ کاری برای انجام دادن نداشم تا ۷ هم وقت زیاد بود....
شرایط پارت بعد
⁸⁰like
⁸⁰cament
۳۴.۴k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.