My attractive vampire🩸🖤 (P5)
My attractive vampire🩸🖤 (P5)
کلاس ویو :
هیونجین : هی نمیخوای بگی چیشده
ا.ت همچی برا هیونجین تعریف کرد*
هیونجین : پس همیشه احساس میکنی یه نفر تعقیبت میکنه
ا.ت : اهوم
هیونجین : نگران نباش هیچ اتفاقی نمیفته.
چند ساعت بعد :
از زبان ا.ت :
داشتم میرفتم خونه که احساس کردم یه نفر اونجا وایساده وقتی به چهره اون دیدم....او...اون...همون شخصی بود که تو جنگل دیدم...همش گوری بهم زل میزد چند مین بود که بهم زل میزد وقتی داشت نزدیکم میومد احساس ترس میکردم تا اومد...
ا.ت : ت...ت..تو کی هستی*ترس*
تهیونگ : هیچی اومدم تورو ببرم*پوزخند*
که یهو در خونه باز شد*
م ا.ت : اینجا چ خبره*تعجب*
ا.ت : مامان *داشت میرفت سمت مادرش که تهیونگ دست ا.ت رو گرفت*
پ ا.ت : داری چی کار میکنی عوضی(عوضی خودتی برابر من)*داد*
تهیونگ : اوه بهت بر خورد
م ا.ت : ببین لطفا دخترمون پس بده*گریه*
تهیونگ : دیگه دیر شده
تهیونگ دست ا.ت رو کشوند سمت خودش سوار موتورش کرد.
تهیونگ : دستاتو دورم حلق کن
ا.ت : من نمیخوام تو چرا منو از خانوادم جدا کردی*گریه*
تهیونگ : گفتم دستاتو دورم حلق کن*داد*
ا.ت" با دادی که زد بغضم بیشتر داشت میترکید ولی دستامو دورش حلق نکردم
تهیونگ : عجب دختر نفهمی*پوزخند*
تهیونگ شروع کرد به روندن موتور.
ا.ت * وقتی موتور روند داشت با سرعت میرفت یعنی کجا منو میبرد این اصلا ازم چی میخواد تو راندن خیلی سریع میرفت که نزدیک بود بیفتم که دستامو دور کمرش حلق کردم که با صدای پوزخندش قرمز شدم...
ادامه داره....
کلاس ویو :
هیونجین : هی نمیخوای بگی چیشده
ا.ت همچی برا هیونجین تعریف کرد*
هیونجین : پس همیشه احساس میکنی یه نفر تعقیبت میکنه
ا.ت : اهوم
هیونجین : نگران نباش هیچ اتفاقی نمیفته.
چند ساعت بعد :
از زبان ا.ت :
داشتم میرفتم خونه که احساس کردم یه نفر اونجا وایساده وقتی به چهره اون دیدم....او...اون...همون شخصی بود که تو جنگل دیدم...همش گوری بهم زل میزد چند مین بود که بهم زل میزد وقتی داشت نزدیکم میومد احساس ترس میکردم تا اومد...
ا.ت : ت...ت..تو کی هستی*ترس*
تهیونگ : هیچی اومدم تورو ببرم*پوزخند*
که یهو در خونه باز شد*
م ا.ت : اینجا چ خبره*تعجب*
ا.ت : مامان *داشت میرفت سمت مادرش که تهیونگ دست ا.ت رو گرفت*
پ ا.ت : داری چی کار میکنی عوضی(عوضی خودتی برابر من)*داد*
تهیونگ : اوه بهت بر خورد
م ا.ت : ببین لطفا دخترمون پس بده*گریه*
تهیونگ : دیگه دیر شده
تهیونگ دست ا.ت رو کشوند سمت خودش سوار موتورش کرد.
تهیونگ : دستاتو دورم حلق کن
ا.ت : من نمیخوام تو چرا منو از خانوادم جدا کردی*گریه*
تهیونگ : گفتم دستاتو دورم حلق کن*داد*
ا.ت" با دادی که زد بغضم بیشتر داشت میترکید ولی دستامو دورش حلق نکردم
تهیونگ : عجب دختر نفهمی*پوزخند*
تهیونگ شروع کرد به روندن موتور.
ا.ت * وقتی موتور روند داشت با سرعت میرفت یعنی کجا منو میبرد این اصلا ازم چی میخواد تو راندن خیلی سریع میرفت که نزدیک بود بیفتم که دستامو دور کمرش حلق کردم که با صدای پوزخندش قرمز شدم...
ادامه داره....
۱۶.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.